من 16 سالم هست و بیشتر از دو ساله که درگیر افسردگی و اضطراب شدید هستم. توی خانواده پر از مشکل و نسبتا بی فرهنگ بزرگ شدم و از سنین کم مشکلات اعتماد بنفس، هویت و اضطراب اجتماعی داشتم. توی این نقطه میتونم بگم که تقریبا هیچ هویتی ندارم و بعضی اوقات با حافظه ام یا تفکیک واقعیت از خواب و خیال یا گذر زمان دچار مشکل میشم. 16 سال سن زیادی نیست ولی من واقعا احساس فردی رو دارم که اونقدر پیر هستش که بزودی قراره بمیره،تمام بدنم درد میکنه و اعضای بدنم تک تک دارن از کار می افتن،بعضی اوقات بدنم میلرزه یا پرش عضلات دارم و مقداری از موهام سفید شده. پدر و مادرم براشون مهم نیست حتی اگه من مشکلات و نگرانی هام رو مطرح کنم فقط باعث میشن
این احساس که سربار و اضافی هستم توی ذهنم قوی تر بشه، پدر و مادرم جدای از پولی که برای مدرسه و غذا و سرپناه پرداخت میکنن برای من هیچ کاری انجام ندادن،من الان کوچکترین تصمیم ها رو به تنهایی نمیتونم بگیرم،اصلا نمیتونم توی جامعه تنهایی دوام بیارم، احساس میکنم زندگی منو جا میذاره و به راه خودش ادامه میده. چند سال پیش بخاطر تصمیم اشتباهی که گرفتم وارد مدرسه تیزهوشان شدم و فکر کردم میتونه بهم کمک کنه اما فقط حالم رو بدتر کرد و بخاطر فشار روانی و استرس اونجا همه چیزم رو از دست دادم، فکر کردم تیزهوشان باعث میشه مایه افتخار باشم اما از اون موقع من همیشه تحقیر و کوچیک میشم و بخاطر افسردگی و مشکلاتی که پیش اومده خیلی زیاد سرزنشم میکنن. من بچه * واقعیشون هستم اما کوچکترین نیازهام برآورده نمیشه و با افتخار هرجا میشینن میگن که برای من پولی خرج نمیشه،پیش این به اصطلاح خانواده نمیتونم خودم باشم،باید خیلی تلاش کنم تا جوری رفتار کنم که قبولم کنن و ازم متنفر نباشن و منو طرد نکنن و دور نندازن،هیچوقت پیششون خوشحال نیستم و احساس امنیت ندارم، باعث خجالتم میشن و میدونم که من هم برای اونا همین نقش رو دارم،اگه چند روز غذا نخورم یا کسالت و بیماری فیزیکی داشته باشم واقعا براشون مهم نیست و برای غریبه ها و فامیل و آشناهای خودشون خیلی بیشتر مسئولیت پذیر و موظف هستن تا من که همینجور مثل تیکه آشغال وقتی بدنیا اومدم انداختنم دور. با اینکه توی این شرایط بزرگ شدم و عادت کردم میدونم که نمیخوام اینجوری زندگی بکنم و نمیتونم بشینم و هیچ کاری نکنم تا زندگی بگذره و شرایط بدتر و بدتر بشه،سال آینده پایه یازدهم آخرین فرصت هست که میتونم توی المپیادهای دانش آموزی شرکت کنم و با مدال های جهانی ممکنه فرصتی بدست بیاد که بتونم برم کشور دیگه. نمیدونم اگه از الان شروع کنم میرسم یا نه اما میدونم که مدال طلای اون رشته رو میخوام اما وقتی صحبت کردم که پول یدونه کتاب منبع رو بهم بدن انگار که قراره کار خلاف انجام بدم باهام برخورد شد و من هم نمیتونم به خودم اجازه بدم دوباره برای پول بهشون التماس کنم،میخوام برای سال آینده از تیزهوشان بیام بیرون و چند بار هم به مادرم گفتم اما هر دفعه به بهانه کرونا و امتحانات خرداد بحث رو عوض کرده،حالا برای المپیاد یدونه کتاب نیاز باشه یا برای درس خوندن لپ تاپ بخوام یا اینکه بخوام برم مدرسه عادی مهم نیست،چون برای اونا کوچکترین اهمیتی نداره و اگه پای پول وسط باشه دیگه اصلا بهم کمک نمیکنن. من تصمیم خودم رو گرفتم اما الان واقعا نمیدونم چیکار باید بکنم،جوری هم نیست که کار کنم و پول در بیارم و خودم رو تحویل بهزیستی هم نمیتونم بدم،هیچ فامیل و دوست و آشنایی هم ندارم که کمکم کنه و فکر میکنم اگه این فرصت رو از دست بدم خیلی سخت فرصت دیگه ای گیرم میاد. دیگه هیچ چیزی به فکرم نمیرسه.