سلام من اصلا مادرمو دوست ندارم حس خوبی بهش ندارم حالم خیلی خیلی خوبه اما وقتی میبینمش یک جوری میشم حال روحیم بهم میریزه واعصابم خورد میشه بارها بهش گفتم دوستت ندارم پدرمو خیلی زیاد دوست دارم تا جایی که دلم میخواد جونمم براش بدم ولی به همون مقدار که پدرم دوست دارم از مادرم بیزارم همش غر میزنه دنبال سوژه هست برای دعوا خونه مون دوبلکسه میادطبقه پایین اگر یک شی روی زمین ببینه سروصدا راه میندازه من دلم ازش پره میخوام سربه تنش نباشه پدرم بیماری قلبی داره شباکابوس میبینم پدرم فوت میکنه مادرم به کار های بد روی میاره همین تنفرمو بهش بیشتر میکنه من چطور راحت بشم از دست مادرم یکم احساسات نداره از مادر اندر بدتره من کلا ازش بدم میاد هرکارم میکنم نمیتونم دوستش داشته باشم