من یه دختر 16 ساله ام و یک برادر 18 ساله دارم.من با برادرم خیلی رابطه خوبی دارم اما پدر و مادرم واقعا روانی هستن.به خصوص پدرم که شعورش انداره مرغ هم نیست.توی کل فامیل از خوب بودن من و داداشم حرف میزنن مخصوصا داداشم.هم باهوشه هو درس خونه اخلاقشم حرف نداره.پدر و مادرم توی یه جمعی که قرار می گیرن از خودشون که چیزی ندارن میشینن پز من و داداشم رو به بقیه میدن و ی تو خونه مثل اشغال باهامون برخورد می کنن.بابام سر کوچیک ترین چیز می گرفت من و داداشم رو میزد.تا این که سال قبل داداشم وقتی یکبار داشت از بابام کتک می خورد بدجور بابام رو هل داد بابام هم خورد زمین و از ترس دیگه سمت داداشم نرفت اما از اون موقع دیگه کلا نه مامانم نه بابام باهاش رابطه خوبی نداشتن البته داداشم هم محلشون نمی داد.(البته جلوی مردم خوب ظاهر سازی می کنن ولی داداشم اونموقع هم بهشون بی محلی میکنه)از اون موقع داداشم دیگه نمیزاره روی من هم دست بلند کنن و یه ساله دارم از دستشون نفس راحت می کشم.پدرم هر اخلاق بدی که شما به ذهنتون بیاد رو داره.تنها حسنش اینه که خیلی کاری هستش.مامانم هم دست کمی از اون نداره.فکر می کنن هرچی بگن درسته و اصلا گوش نمی دن که کس دیگه داره چی میگه.الان که داداشم هست از دستشون راحتم هرچند خیلی از کارایی که می کنن حرص می خورم اما من می ترسم از زمانی که داداشم کنکور بده و بره خوابگاه.اونموقع اینا منو میخورن.روم هم نمیشه که به داداشم بگم خوابگاه نمونه و بیاد خونه چون اونطوری واقعا براش مشکل میشه.الان من باید از دست این روانیا چیکار کنم.یکسال مجبورم پیششون بمونم اونم بدونم برادرم.