سلام،یه پسری توی فامیل داریم(الان 20 سالشه)ما وقتی بچه بودیم همبازی هم بودیم(همسن ما توی فامیل زیاده 6 تا بچه بودیم که با هم بازی می کردیم.)نمی دونم چی شد که من دیگه این پسر از 16 سالگی تا 18 سالگی ندیدمش.اگر هم می دیدمش در حد 5 یا 10 دیقه بود.مامانش می گفت از مهمونی خوشش نمیاد و برای درس و کنکور مجبوره خونه بمونه.وقتی کنکورشو داد دیگه کم کم توی مهمونی ها پیداش شد.منم وقتی قشنگ نگاش کردم و رفتار هاش رو دیدم دیگه عاشقش شدم.الان 2 ساله عاشقشم.به معنای واقعی یهنی کل روز ها رو منتظر هستم تا توی مهمونی ببینمش.بعضی وقتها از این که برای من نیست می شینم گریه می کنم.هنوز بهش مستقیم نگفتم اما خیلی باهاش خوب رفتار کردم تا شاید اون هم جذب من بشه.ولی اون خیلی ادم مرموزی هست.توی مهمونی ها تا ازش سوال نکنن توی بحث شرکت نمی کنه.حتی وقتی بین همسال ها هستیم هم خیلی حرف نمی زنه اما با من نسبت به بقیه خیلی بهتره و راحتره.من همه جوره سعی کردم خودمو بهش نزدیک کنم اون نه منو پس میزنه و نه ابراز علاقه می کنه.گفتم شاید ب یکی دیگه می پره یکبار که گوشیش روی میز اتاق من بود رفتم برش داشتم و پیاماشو خوندم اما هیچی به هیچی بعد رفتم شمارهاشو نگاه کردم اگه خیلی مخاطب داشت 15 تا بود اونم نصفش معلماش بودن و چیز مشکوکی ندیدم.(گوشیش از این نوکیا ساده ها هست میگه فضای مجازی ادمو از زندگی میندازه).چند بار پیش اومده که هب صورت مستقیم ازم تعریف کنه.مثلا همون موقع بعد دوسال دیدمش وقتی باهاش حرف میزنم با تعجب بهم نگاه کرد و گفت چقدر خوشگل شدی.یا اینکه توی جمع فامیل های همسن تنها کسی که باهاش خودش سر صحبت رو باز می کنه من هستم.الان من باید چیکار کنم به هیچ وجه نمی تونم بیخیالش بشم.نمی دونم دوسم داره یا نداره.اگه خودم بخوام پا پیش بزارم چی بهش بگم که ضایع نباشه.یکی به شوخی می گفت که اینقدر سرش تو کتاب بوده این چیزار حالیش نمیشه نمی فهمه داری بهش اجازه میدی بهت نزدیک بشه برای همین چیزی نمی گه.اصلا هم خودشو نمی گیره و دلیل اینکه چیزی نمی گه غرور نیست.خیلی ساده و بی ریا هستش.
من خودم 18 سالمه.