سلام من یه پسر دارم اسمش علیرضا هست و تازه وارد 17 سالگی شده.پسرم هم خیلی باهوشه و هم خیلی درسخون توی تیزهوشان هم درس می خونه.اگر اشتباه نکنم از دوسال پیش یه جوری شده.انگار که دل مرده شده.رفتار های عجیبی هم میکنه که البته من اتفاقی متوجه اونها میشم وسعی می کنه قایمشون کنه.مثلا خیلی با خودش حرف میزنه.بیشتر به صورت زمزمه با خودشه اما گاهی که حواسش نیست بلند بلند با خودش حرف میزنه.چند بار شده که صبح وقتی از جاش بلند شده بلند و بی دلیل گفته به جهنم.یا مثلا بی دلیل میگه نمی خوای دست از سرم برداری.نمی دونم به کی میگه حرفاش مخاطب خاصی نداره.منظورم از دلمرده هم اینه که چیزی نیست که واقعا خوشحالش کنه.بهترین اتفاق های زندگی نهایتا می تونن یه لبخند ساده رو لبش بیارن.مثلا وقتی توی المپیاد ریاضی مقام اورده بود همه ما داشتیم از خوشحالی بال در میاوردیم اما اون بعد یه لبخند ساده دیگه خوشحالی نکرد.یه مورد دیگه اش اینه که از مهمونی اومدن فراریه.خونه هر کی بریم سعی میکنه نیاد.یا اینکه پسر ها توی این سن خیلی به ظاهرشون میرسن اما پسر من اینطوری نیست.کلا دو دست لباس داره تا اونا هم پاره نشن نمیره بخره.موهاشو همیشه کچل میکنه.تنها رسیدگی به ظاهرش نظافت زیادشه اونم به خاطر وسواسی هست که از بچگی روی این قضیه داره.من حس می کنم نه من نه باباشو دوست نداره البته چیزی به خودمون نمیگه اما از رفتارش مشخصه.یکبار در این مورد ازش سوال کردم اما جوابی نداد.حرف که کلا خیلی کم میزنه انگار زبون نداره.همیشه هنذفری تو گوششه اهنگهای مزخرفی گوش میده یعنی اهنگایی گوش میده که هیچکس گوش نمیده.یکسره درحال گوش دادن به اهنگ بدون خاننده هست.فکر کنم پیانو باشه.رابطه همه مون با هم خوبه اون هم اگه مشکلی داره تا حالا اعلام نکرده.توی خانواده هم مشکلی نداریم.نمی دونم چرا اینطوری می کنه.مشکلش چیه؟چیکار کنم از این حال و هوا دربیاد؟