سلام.
من 24 ساله هستم.یه پسر دایی دارم27 ساله.من برادر ندارم و پدرم هم سه سال قبل فوت کرد برای همین داییم ما رو برد تو محل خوشون تا نزدیک خودشون باشیم و حواسش حسابی به من و مامانم بود.اگر هم می خواستم برای کاری برم جایی پسرش رو باهام میفرستاد.من توی این مدت که کمی با پسر داییم ارتباط بیشتری داشتم بهش علاقه مند شدم.اما هنوز هیچی نگفتم.از قبل هم با هم مهربون بودیم برای همین دیگه با مهربون بودن و توجه کردن نمیشه این قضیه رو بهش فهموند.توی این مدت اگه کاری برام انجام بده و کمکم کنه بعدا که من یا مامانم بخوایم ازش تشکر کنیم برمی گرده میگه من مینا مثل خواهر من میمونه.یعنی این جملش رو که میگه انگار یه سطل آب سرد ریختن رو من.اصلا ضدحال..
چند روز پیش من به خاطر ورزش یه آسیب نسبتا جدی دیدم و به سختی می تونستم راه برم.منو برد دکتر.موقع برگشتن دیگه شب شده بود هردوتامون هم گرسنه بودیم رفتیم رستوران.من از این قضیه خوشحال شدم.با خودم گفتم این طوری به هم نزدیک تر میشیم و بلاخره درست میشه.اما وقتی رفتیم خونه ازش تشکر کردم گفت بابا این حرفا چیه تو مثل خواهر من میمونی.اصلا با این حرفش گند زد به همه خوشحالی هام.
من الان همه * خواستگار هام رو رد کردم چون یجواریی انگار دلم راضی نمیشه با کس دیگه ای ازدواج کنم.خیلی برام سخته.مامانم هم تعجب کرده که چرا ازدواج نمی کنم چون دو سه تا از خواستگارام خیلی شرایط خوبی داشتم.منم مجبورم همش جواب سر بالا بدم.نظر خودم این بود که برم بهش بگم تا قضیه برای خودم روشن بشه.یعنی اگه مطمعن شدم که راضی نیست بعد برم دنبال فراموش کردنش.اما چون مذهبیه می ترسم بهش بگم ازم فاصله بگیره.می خواستم نظر شما رو هم بدونم.واقعا نمی تونم فراموشش کنم.بهش بگم یا نه؟اصلا چطوری میتونم فراموشش کنم؟وقتی می خوام برم جایی که دور باشه خود داییم می فرستش یعنی اصلا نظر من رو نمی پرسه که بخوام ازش فاصله بگیرم.اگ هم بخوام همین طوری فقط من دوسش داشته باشم فقط اذیت میشم و به بختم گند میزنم.لطفا راهنماییم کنید