سلام من دختری 30 ساله هستم و با مادر و مادربزرگم زندگی میکنم. پدر و مادرم هجده ساله که جدا شدن. وقتی بچه بودم با اون یکی مادربزرگم یعنی مادر پدرم زندگی میکردیم. مشکل اینجاست که ما در خونوادمون چیزی به عنوان حریم شخصی نداریم. در خونه * ما به واسطه زندگی با دو مادربزرگ همیشه به روی همه باز بوده. پدر و مادرم بسیار وابسته به خانواده های خودشون هستن. مامانم همش چسبیده به مادرش و با وجود مشاجره های گاه و بی گاه با یکدیگر از مادرش جدا نمیشه. مادربزرگم آدم بسیار فضولیه و تمام گزارشات منزل رو به سمع همه میرسونه و کلا زندگی ما و همه * کارهایی که انجام میدیم رو همه باید بدونن. و من از این وضعیت و اینکه هیچ اختیاری در منزل ندارم خسته شدم. خواهر برادرهای مادرم هم هر موقع دلشون میخواد میان و میرن و کلا با وجود اینکه اجاره منزل رو ما پرداخت میکنیم کسی مارو آدم حساب نمیکنه. بابام هم تا موقعی که مادرش زنده بود همش تو زندگی ما دخالت میکرد و دقیقا همون مواردی که در باب منزل مادرم گفتم در منزل پدر هم به همین صورت بود. حالا هم که مادر پدرم فوت شده. بابام رفته چسبیده به خواهراش و حالا اونها برای همه چیز ما تصمیم میگیرن. آینده من و خواهرم اصلا برای پدر و مادرم مهم نیست و کلا زندگیشون فقط خانواده های خودشونن. من و خواهرم مثل بچه های یتیم هستیم که کسی رو ندارند. من و خواهرم ازدواج هم نکردیم. پدرم که همش میگه ازدواج میخواین چیکار. مادرم هم همش میگه من طلاق گرفتم و خودم بدبختم و نمیتونم به ازدواج شماها فکر کنم. تمام خواستگارهای ما رو رد کردن. و نکته دیگه اینکه پدر و مادر من جایگاه خودشون رو به عنوان والدین دو بچه نمیدونن و انگار یک حس رقابت با ما دارن. مثلا به مادرم میگم که شما جوونی ما رو تباه کردین. میگه خب جوونی من مگه تباه نشد؟ یا مثلا اصرار داره که بگه مردی شما رو دوست نخواهد داشت. شماها هم باید مثل من زندگیتون از بین بره. من از دست این دو تا پدر و مادر دیوونه چه کنم؟ هر موقع هم گلگی میکنم به مادرم میگه به من چه به بابات بگو. به بابام هم که میگم میگه به من چه. من با این دیوانه ها چه کنم