با سلام من یه دختر ۲۰ ساله ام و یه خواهر ۲۶ ساله دارم که دوساله عقد کرده و شوهرشم یه آدم جذاب مهربون بامعرفت خوشتیپ خوش سرزبون خوشبرخورد پولدار عزیز و دوست داشتنی و هرچی که یه مرد ایده آل داره من و خواهرم راستش زیاد با بابام راحت نبودیم و بابامم خونه نبود من با شوهر خواهرم حتی از بابام راحت ترم و اینقدری که راحتم از اون کمک بگیرم از بابام روم نمیشه حتی از نظر مالی ببینید شوهر خواهر من یه اخلاق خیلی خوبی که داره اینه که من هر چقدر هم ازش پول میگیرم به خواهرم هیچ چی نمیگه تا من راحت باشم و گفت خودتم نگو خوب واقعا تو این دوسال خیلی مسائلی برام پیش اومد چه روحی و چه مالی و جسمی خواهرم و شوهرش پشتم بودن و منم حدودا شاید ۱۰ بار ازش پول گرفتم دو تا اتفاق افتاد که رابطه * خوب و دوستانه * من و شوهر خواهرم به هم خورد اول اینکه من پول لازم داشتم روم نشد بهش بگم رفتم تو اتاقشون تا لاک بردارم یه دفعه انگشتر شوهر خواهرم رو دیدم انگشتر طلا بود و معلوم بود خیلی قیمتیه اونو پیچوندم و گفتم بعدا بهش میگم و چند روز بعد بهش گفتم اونم به روش نیاورد ولی معلوم بود ناراحت شده خیلی گفت خوب پول لازم داشتی چرا نگفتی ؟ گفت اون انگشتر یادگار یکی از دوستاش بوده که فوت کرده و ... از شرمندگی مردم اونجا
اتفاق دوم اینکه یروز خونشون بودم عصر بود خواهرم گفت وقتی بیدار شد براش چای بزار گفتم چشم خودشم رفت آرایشگاه
شوهرشم تو اتاق خوابشون خواب بود و یه خونه خیلی قشنگ دارن
من احمق چوب خطم پرشده بود شهوتم زد بالا و گفتم هرچی پول ازش قرض گرفتم جبران میکنم هم خودمم آب میریزم رو این اتیش میل جنسیم چون همیشه این میل رو داشتم بهش شوهر خوهرم خیلییییییییییییییییییی باحیا و پرده دار و اهل خانواده است یعنی تو فامیل ما هرکی میخواد یه زندگی ایده ال و خوشبخت مثال بزنه زندگی خواهرمو مثال میزنن انصافا هردوتاشون عاشق هم دیگه ان هم اون خواهرمو خیلی دوست داره هم خواهرم عاشقشه و زندگیشون حسرت خیلیا است اونروز خواهرم که رفت من یواشکی رفتم تو اتاق چون در مورد انگشترشم ازش معذرت خواهی نکرده بودم رفتم کنارش دراز کشیدم غرق خواب بود واقعا آتیش بود انگار تو بدنم از شهوت عرق کرده بودم رفتم لباشو بوسیدم خواب بود دستمو رو آلتش گذاشتم خواب بود خودمو لخت کردم داشتم شلوارشو در میاوردم که براش... بیدار شد شلوارشو کشید بالا یه سیلی زد که هنوز اشکم میاد انچنان محکم زد که پرت شدم رو زمین پتو رو انداخت روم که بدن لختمو نبینه بعدم انچنان با پشت دست زد تو دهنم که کنار لبم کبوده بعدم لباساشو پوشید رفت بیرون فقط گفت یبار دیگه پاتو بزاری تو خونم به کسی نمیگم چکار کردی ولی جفت پاهاتو قلم میکنم گفت دیگه تو چشمات نگاه نمیکنم
من ادم پاکی هستم تا همین حالا از این کارا نکردم و واقعا اشتباه بزرگی کردم الان نه خواهرمو دیدم یه ماهه نه اونو نه میدونم چجوری ازش عذر خواهی کنم میدونم اشتباه کردم ولی راهی هست که جبرانش کنم؟؟