سلام چند روز قبل با دوستم صحبت میکردم راجب اینکه احتمالا باردار شده باشم وخوشحالمو دنبال اسمم و... تا اینکه دوستم یهو گفت که منم باردارم و ولی بچه رو نمیخوایم و امروز عصر نوبت دارم برم سقط کنم. البته دوستم یه بچه دیگه هم داره.
من تو اون لحظه ازش پرسیدم از تصمیمت مطمینی؟ گفت اره هرجور فکر میکنه از هیچ نظر تواناییشو نداره نه مالی و از نه حتی از نظر حال و اوضاع روحی و..
من گفتم نگران خودشم و جای نامعتبر و غیر بهداشتی نره(من وسواسم و بهداشت اولین چیز به ذهنم میرسه )
گفتم مراقب باشه چون خونریزی میکنه و چیزای خونساز بخوره اگه اینکارو کرد.
ولی بهش نگفتم این کارو نکن با اینکه میدونستم گناهه...البته فکر میکردم چون روح نداره اونقدرا هم مهم نیس...ولی میدونستم خدا گفته بچه هاتونو نکشین و...
دوستم بهم گفت که سونو گرافی رفته چند روز پیشش و قلب بچه تشکیل نشده هنوز
شاید برای همین زیاد اهمیت ندادم و منعش نکردم....
با اینحال که میدونستم باید منعش بکنم اما خب چون قبلا تو گروه دوستان این بحث گناه بودن سقط مطرح شده بود و من مخالف سقط بودم و دوستان (ازجمله همین دوستم-مطمین نیستم) زیاد به مزاجشون خوش نیومد من نمیدونم بخاطر چه چیز احمقانه ای دوباره مخالفت نکردم....
حالا بعد از چند روز بشدت عذاب وجدان دارم و حس میکنم باید منعش میکردم و تو سقط این بچه شریک شدم...گریه کردم توبه و استغفار کردم ولی عذاب وجدان رهام نمیکنهمخصوصا که خودم درشرف بارداری ام .میگم شاید اگر منع میکردم دوستم اون گناه رو مرتکب نمیشد حتی یک درصد. شما بگید چه کنم؟؟؟
امروز باهاش تماس گرفتم و پرسیدم اگه من بهت میگفتم ننداز بازم مینداختی؟گفت اره مینداختم تصمیمم قطعی بود و همینجوری به تو گفتم. مطمین بودم قلبش نمیزنه