سلام.دیشب از خونه مامانم اومدیم پسر بزرگم 8سالشه به ابجیم گفت بیا امشب خونه ما ابجیم قبلا به پسرم قول داده بود یه شب میاد پیشش ,اما دیشب یه مقدار کار داشت پسرمم گریه کرد یه لحظه,بعد گفت میام همسرم گفت ن بیزحمت امشب نیا چون پسرم باید بفهمه هر موقع نمیشه از بقیه بخواهیم هر کاری رو انجام بدن بعد خداحافظی کردیم همه گفتن به رو پسرم نیاریم آقامم گفت باشه حتما,تا اومدیم تو ماشین اینقدر فحش داد به پسرم اینقدر توهین کرد حتی گفت تو که اینجور اخلاقی داری دوسداری خونه مامان بزرگت همش بمانی یا اونا بیان پس بهتره از خونه بری بیرون وووپ پسرم 8سالشه تازه یه داداش کوچیک یک ونیم سال داره ولی چند ساله تنها بوده به خانواده مامانم عادت کرده و اونجا خیلی راحته چون راحت تی وی نگاه میکنه راحت با گوشی بازی میکنی کارهایی که قبلا تو خونه خودمون باباش سختگیری میکرد نمی گذاشت انجام بده الان چون پسر کوچیکم هست و آقام خیلی دوسش داره برای اون برنامه کودک میذاره پسرمم میبیته و گرن برای پسر بزرگم تنها نمیذاره میگه من از شخصیت بزرگه خوشم نمیاد وابسته به تو هست کوچیکه مستقله میگه از بزرگه دلسرد شدم میگم اون کوچیکه 8سالشه تو تلاش کن رابطه شما خوب بشه میگه من چرا تلاش کنم اون باید تلاش کنه میگم راهنماییش کن بعد فحش میده به من میگه مقصر تویی اگه تو نباشی اینا بهتر مبشن من وقتی پسرم همش توهین میشنوه مجبورم برم تو تنهایی باهاش صحبت کنم از دلش در بیارم اونم بخاطر همین هر کاری باشه به من میگه و به باباش نمیگه دیگه باباش میگه وابستست پسرم میشینه تی وی ببینه میگه پاشو چیه مث زنای حامله دراز کشیدی یا..پاشو برو تو اتاق یه کار دیگه انجام بده اینجا نشین.موندم چیکار کنم این وسط.میخوام پسرمو راهنمایی کنم به باباش یه نامه بنویسه بذاره تو کیفش شاید پدرش تحت تاثیر قرار بگیره و اخلاقش عوض شه و رابطشون بهتر شه اما نمیدونم چی بنویسه.تو رو خدا خودتون رو جای من بذارین نمیخوام پسرم در آینده آسیب ببینه راهنماییم کنید لطفا