سلام من یه دختر ده ساله دارم ..چند روز پیش من کاری برام پیش اومد و از برادر شوهر خودم خواستم ک بیاد و پیش دخترم باشه من ب ایشون خیلی اعتماد دارم ایشون بیست سالشه وقتی برگشتم فرداش دخترم بهم گفت ک عموش باهاش بازی کرده و ازش خواسته شلوارشو در بیاره و لمسش کنه و حرفایی ک اصلا روم نمیشه بنویسم و همین الانم ک دارم مینوسیم حالم داره بد میشه انقد گریه کردم ک خدا میدونه از اون اقا خواستم بیاد تا بپرسم ازش و حسابی بزنمش..تا اومد شروع کرد ب قسم خوردن دست رو قران گذاشت ک بچم دچار توهمه و داره از خودش در میاره ب نظرتون چکار کنم ب حرف کی گوش بدم کیو باور کنم دارم دیونه میشم جراتم ندارم ب باباش بگم