سلام، وقت بخیر.بنده پنج ساله ازدواج کردم و هشت سالی میشه از روز نامزدیمون میگذره.همسرم به خاطر رقابت با برادرکوچکترش که زودتر ازش ازدواج کرده بود،با پیشنهاد عمه م به خاستگاری من اومد،و باوجود اینکه من راضی نبودم،چون میدونستم ایشون به کسی دیگه علاقمنده ولی بالاخره این ازدواج صورت گرفت .اوایل خوب بود،هدیه میگرفت خرجی میداد اما بعد از عقد رفتار بدش رو شروع کرد،خیلی بدگمان ومتعصب،به من تهمت میزدن اما به اصرارخانواده ها که ماپسرعمودخترعموییم ماعروسی کردیم،بعداز عروسی بدترشد،مدام گیر های الکی ،بداخلاقی ،ندادن پول توجیبی،بدگویی ازخانواده * من،تهمتهای گاه و بیگاه ،تاالان که پنج سال از عروسیمون میگذره الان ایشون محبتشون هم نسبت به من از بین رفته،میلی به من ندارن و حتی بارها به زبون آورده که ازقیافه * من خوشش نمیاد.بارهامنو خورد کرده بارها ایرادهای منو به من گفته درصورتی که بنده از نظر زیبایی کمبودی ندارم.جدا از من میخوابه و پولتوجیبی که نمیده هیچ،تازه گاهی پول از کارت من هم برمیداره.هیچ قدمی برای خوشحال کردن من برنمیداره و وقتی بدونه من از یه چیزی ناراحت میشم تازه نقطه ضف من دستش می افته انگار،که بارها وبارها بکوبه توی سرم.
توبچه داری کمک نمیکنه هربهانه ایی میتراشه که یه لحظه بچه روبغل نگیره،این روزا بیشتر از قبل پشیمونم برای این ازدواج.هیچوقت طعم شادی رو به من نچشیده،حتی شده هفته ها توی خونه حبس بودم اما منو بیرون نبردن.یه بار گفت قسم خوردم هیچوقت با تو بازار نرم.،رستوران یا کافه یا هرجای تفریح دیگه ای پیشکش.دارم روزبه روز افسرده ترمیشم با بی مهریهایی که بعداز زایمانم نسبت به من داشتن.روزایی که حالم خیلی بد بود و با چشم خودم میدیدم سرسوزنی براش مهم نیست.من هم یه زن هستم و نیاز به محبت دارم نیاز به کسی که احساس با ارزش بودن بهم بده،کسی که تکیه گاهم باشه نه اینکه دنبال نقطه ضعفی از من که کی منو در هم بگوبه،و تازه وقتی اعتراض میکنم منو با این حرف که به زندگی خواهرم حسادت میکنم خفه میکنه.شدم یه زن پرخاشگر و عصبی
کسی که جایی برای رفتن نداره و درعین حال خیلی داره توی این زندگی دست و پا میزنه