مشاوره تلفنی حضوری آنلاین
۰۲۱-۲۲۲۴۷۱۰۰
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲

نمیتونم خشممو نسبت به شوهرم کنترل کنم

685 بازدید
سوال شده سپتامبر 11, 2020 در زوج درمانی توسط زینت
با سلام
منو و شوهرم 5 ساله که ازدواج کردیم. هر دومون معلم هستیم. این ازدواج مجدد هر دوی ماست و قبل از ازدواج دو ماه با هم صحبت کردیم و مشاوره رفتیم. تا بلاخره به توافق رسیدیم. اینو بگم که من از نظر تحصیلات و سطح خانوادگی و مالی و زیبایی از شوهرم بالاتر هستم. دو سال هم از ایشون بزرگترم. البته اینا خیلی برام مهم نبود. برام در درجه اول اخلاق و شخصیت و بعد هم ایمانش مهم بود. بعد هم همیشه میخواستم شوهرم دنبال علم و پیشرفت باشه. خودمم همینطور بودم.موقع ازدواج شوهرم شرایط مالی خوبی نداشت چون کلی مهریه داده بود. ولی خیلی باهاش راه اومدم و با ساده ترین حالت عروسی گرفتیم.. ولی خودم اون موقع یه اپارتمان داشتم که چون از محل کارمون دور بود دادم اجاره و کلی هم خرج جهاز کردم.
مشکل من اوایل از حرفها و کنایه ها و دخالتهای مادرشوهرم شروع شد. اینم بگم که تو مرحله تحقیقات چند نفر بهم گفته بودن که اخلاق مادرش جالب نیست ولی خودش خیلی خوبه. اوایل سر جهاز اوردن و اینکه چی میخرم و چی نمیخرمو کجا عروسی میگیریمو .... خیلی دخالت میکرد و کنایه میزد. من مدام تحمل میکردم. البته خیلی دلم میشکست ولی زبون جواب دادن نداشتم. شوهرمم هیچ وقت ازم حمایتی نکرد با اینکه میدید من اینهمه فداکاری کردم براش و کوتاه اومدم. تا بلاخره سر حرفهای مادرش چند باری بحثمون شد. اونم اول طرف مادرشو میگرفت. بعد که بهش ثابت میشد که حرف مادرش خوب نبوده و میگفتم توقع داشتم دفاع کنی بازم چیزی نداشت که بگه. فوقش معذرت خواهی از جانب خودش
تا اینکه یه روز خاله شوهرم از تهران اومد خونمون برا اولین بار. مامانم اونروز چشمشو عمل کرده بود. اینم بگم که ما زیرزمین خونه مامانم ساکن هستیم چون شوهرم نمیتونست خونه اجاره کنه و تا سه چهار سال خودم یه پول پیش و اجاره کمی میدادم به مادرم. خلاصه اونو گفتن بریم مادرتو ببینیم. تا منو وخالشو مادرش رفتیم بالا. خالش از مادرم تشکر کرد گفت دخترتون خیلی خوبه و .... که دیدم مادرشوهرم داره خون خونشو میخوره از حسادت. شروع کرد رو حالت مثلا شوخی به همون تیکه و کنایه پروندن. که پسر من خوبه که  اون خوبه و پسر من یه دونست و کلی به به و چه چه ..... همیشه حس میکنم به موقعیت منو خانوادم حسادت میکنه. چون متاسفانه موقعیت خانوادگی و فامیلی جالبی ندارن. من واقعا داشتم دیوونه میشدم. بعد یکی دو سال زحمت برای پسرش حتی یه تشکر خشک و خالی کس دیگه رو هم تحمل نکرد. اخرشم اومدن پایین جلو شوهرمم کلی بهم تیکه انداخت. بعدشم خونه خواهر شوهرم می خواستن برن ناهار. اونام بعد اینهمه تیکه به شوهرم گفتن پا شو بریم اونجا ناهار. من گفتم نمیشه و زشته که شما اینجا نمیمونید و کلی اصرار ولی گفتن نه دیگه میریم. منکه مشغول ناهار پختن برا خودم و مامان اینا شدم. چون مادرم نمیتونست اشپزی کنه. شوهر احمقم هم نکرد به خاطر دل منم شده جلو شکمشو بگیره و با اونا رفت. وقتی رفت و برگشت من دیگه ادم سابق نبودم. چون بازم از مادرش داشت دفاع میکرد. نهایتا من دیگه نتونستم خشممو کنترل کنم و شروع کردم به فحش دادن و زدن خودمو اون. واقعا برام تحملش سخت بود

از اون روز به بعد رابطه ما هر روز خرابتر شدده. تا امشب که شوهرمو فرستادم خونه باباش.
اینم بگم که شوهرم مشکل ناباروری و مشکل زودانزالی هم داره. از نظر فکر اقتصادی هم واقعا افتضاحه و تمام بار فکری خرید و فروش ماشینو و خونه و سر و کله زدن با مستاجر با منه. خیلی هم بد غذاست و نصف چیزای دنیا رو نمیخوره.
علاوه بر اینها به شدت بعضی کاراش مثل مامانشه. مثل اینکه خیلی خاله زنک و فضوله. مرتب سرش تو کار مردمه. خیلی هم خرافاتین. مرتب فکر میکنن یکی چشمشون کرده انگار که تحفن. خیلی هم دهن لقه. هیچ رازی رو نمیتونه پیش خودش نگه داره. تو خونه هم با اینکه مامانش خیلی ادعای شیک بودنو و تمیزی رو داره خیلی چرک و شلخته میگرده و بی نظمه. از نظر هوشی هم تعریفی نداره و خیلی خنگه. من بعد ازدواج فهمیدم که خودش با معدل 14-15 لیسانسشو گرفته. خواهراشم که بزور تو شبانه دیپلم گرفتن و کلا هیچ.... در صورتی که خانواده ما همه بالای لیسانسن اونم تو دانشگاههای خوب و دولتی و منو خواهرم دکترا داریم. بعضی وقتها حرفهایی که از رو خنگی میزنه منو دیوونه میکنه. انگار هرچی بهش چیزیو بگی نمی فهمه.
من تا حالا به خاطر این مشکلاتش خیلی دردسر کشیدم واعصابم بهم ریخته. کلی حتی به خاطر ناباروریش مجبور به مصرف دارو و امپول هورمونی شدم. اما اون هیچکدوم از اخلاقهای بدشو حداقل کنار نذاشت. منم انگار تنها مکانیسم دفاعیم فحش دادن و گاهی کتک زدنشه. گاهی وقتها اونقدر عصبانی میشم که دلم میخاد بمیرم. ولی اون هیچ کاری نمیکنه. حتی جوابمم درست نمیدی یا عصبانی بشه. تهش میگه حق با توئه و درست میشه و قول میدم. ولی هیچ فرقی نکرده. من قبلا خیلی اروم و خندان بودم. الانم با بقیه تقریبا همینطورم ولی با اون نه. چند بار از خونه زدم بیرون ولی چون جایی نداشتم برگشتم. اوایل که میدیدم خیلی خونسرد یکی دو بار میگفت نرو. بعدشم که میرفتم حتی دنبالمم نمیومد ووقتی میمدم میدیدم داره تلویزیون میبینه. بهش میگم یعنی من اینقدر بی اهمیتم برات؟ میگه تو از درون من خبر نداری.... والا از بیرون که هیچ تغییری نداره. همینطور بی خیال و راحت
امشب فرستادمش خونه باباش. گفتم میری هر وقت کارای بدتو گذاشتی کنار بر میگردی. دیگه خودمم از زندگی خستم. دلم میخاد بمیرم. نمیگم من اشتباه نداشتم ولی واقعا نمیدونم چجور باهاش بر خورد کنم. فقط تو اون لحظه ذهنم پر عصبانیت و فحش و نفرت میشه. از همه چیزو همه کس.  هر اشتباهشو هزار بار بهش میگم ولی باز همون کارو میکنه. حتی بهش میگم نکن میره انجام میده بعد میاد بمن میگه فلان کارو کردم. انگار از عمد بخاد اعصابمو بهم بریزه.
ادم بدی نیست. منم ته قلبم هنوز دوستش دارم. منم میگه خیلی دوست داره ولی من عملا کار چندانی ازش ندیدم برای نشون دادن عشقش. گاهی میخاد یه کاری رو درست کنه. یکی دو روز رعایت میکنه ولی بازم همون میشه. فقط جدیدا اگه کارای خونرو بهش بگی سعی میکنه اونم نه چندان دقیق و تمیز یکم کمک کنه. حتی اشتباهاتی که به ضرر خودشه کنار نمیذاره. مثلا یکیش چاقی و چربی بالاشه که بخاطر خوردن کره و هزارتا ات و اشغال دیگست ولی حتی بخاطر خودش کنار نمیذاره.
با خودم میگم ادمی که خودشو دوست نداره چطور منو دوست داره؟؟؟؟
اون از نظرم یه ادم تنبل و بی خیاله که نمیخاد تغییر کنه. به من میگه سطح توقعاتتو بیار پایین . تو خیلی سطح بالا فکر میکنی. بهش گفتم من همینم. نمیتونم خودمو کوچیک کنم. تو خودتو بزرگ و کن و رشد بده. با اینکه من هرچی خواستم فقط برا خودش بوده. یکیش همین لاغری.... بخدا تو این چند ساله کمترین توقعات مالی ممکنو داشتم. در عوض همه پول و درامدمو صرف خرید ماشینو و خونه و .... کردم. کلی از خرجهای درمان ناباروری رو هم خودم میدم ولی در عوض اینهمه زحمت هیچ چیزی بدست نمیارم. دیگه خسته شدم. اون فقط زبونی میگه دوستت دارم اما هیچ تغییری نمیکنه
ببخشید که پر حرفی کردم. شما بگید راهکارتون چیه برای من. حداقل بتونم خشممو کنترل کنم و اگه بتونم اونم کمک کنم دست از اشتباهاتش بر داره. دیگه از کنترل کردن دائمش خسته شدم. اون که بچه من نیست. شوهرمه و باید بتونه خودشو مدیریت کنه
1 پاسخ
پاسخ داده شده سپتامبر 11, 2020 توسط parhamahmadi562@gmail.com
اینجور که شما میفرمایین تقریبا شما برتری مطلق دارین از همه احاظ تو صحبتهاتون هیچ برخورد میتقیم و جواب گویی با مادرش ندبشتید اگر از اول بصوذت کحترمانه جواب مادر شوهر نون و میپادید   به نطر مم میتونیتید کنترل بیشتری رو خاله زنک بازیها شون  داشته باشین
یهنکته خیلی بدی اینجا وجود داره که بیذونش کرذین ایم راه داره
دارای دیدگاه سپتامبر 11, 2020 توسط بی نام
نه. من بر خلاف این عصبانیتم اصلا ادم پرخاشگر و تندخویی نیستم. سیاست هم ندارم که  بتونم جواب کنایه رو بدم. میریزم تو خودمو بعدش برام درد میشه. اما بدتر از حرفهای مادرشوهرم اینه که همسرم ازم حمایتی نمیکنه. یعنی حتی جلوی غزریبه ها هم انگار نمیتونه ازم حمایت کنه.
نمیخواستم بیرونش کنم ولی واقعا حس کردم شاید اینطوری به خودش بیاد. چه راهی داره بنظرتون
دارای دیدگاه سپتامبر 12, 2020 توسط مهسا
سلام
دقيقا چون شما سطح تحصيلات،خانواده،فرهنگ و سنتون از همسرتون بالاست اين مشكلات به وجود مياد و چون همسرتون از اين لحاظ ها از شما پايينه و در عين حال اصلا دلش نميخاد خودش رو بالا بكشه و تلاش كنه و شما هم دلتون نميخاد كه حداقل آرمان ها و آرزوهاتون رو كمتر به رخ همسرتون بكشيد پس مشكلات شديدتر ميشه.
اشتباه شما اينه كه شما با اين شرايط ازدواج كرديد و اشتباه تر از اون اينه كه بعد از ازدواج همه ي كارا رو به دوش كشيديد شما مرد شديد اون زن!!
لازم نبود زيرزمين مادرتون رو اجاره كنيد،لازم نبود خودتون رو به خرج بندازيد ماشين و خونه تهيه كنيد،لازم نيس با مستاجر شما طرف باشيد،و همه كارايي كه اكثرا مردها انجام ميدن لازم نيس شما انجام بديد!!
و از يك طرف از بس شما اين كارا رو كردين ،همسرتون هم راحت طلب شده و هم اينكه احتمالا خودشم ناراحته! ناراحت از اينكه خانمم داره به من زور ميگه، نميزاره يه كاري رو خودم انجام بدم! خودم برم خريد خودم با فلاني معامله كنممگه من بچه ام؟؟
و شما حتما همش به همسرتون سركوب ميزنين،تو فلان كارو نميتوني انجام بدي! تو يه كاري رو خودت تنهايي بدون من نميتوني انجام بدي! تو دست و پا چلفتي هستي! اين كارو نكن اون كارو بكن! مواظب باش نيفته نشكنه و....
اينا خانه خراب كن هستن!! اگه زندگيتو دوس داري تا حالا هر اشتباهي داشتي فراموش كن از نو شروع كن!
بيخيال مادر شوهر و بقيه! مادر شوهر هميشه از اين حرفا ميگه! مشكل شما اصلا مادرشوهرتون نيس!مشكل فكر شماست!!
به مشاوره آنلاین روانشناسی خوش آمدید، مکانی برای پرسش سوال و دریافت پاسخ از دیگر کاربران و مشاوران مجرب و منتخب کانون مشاوران. مطالب با مضامین توهین آمیز به ادیان، دین اسلام و عقاید و استفاده از کلمات رکیک را گزارش دهید تا حذف شود.
مشاوره تلفنی حضوری آنلاین
۰۲۱-۲۲۲۴۷۱۰۰
۰۲۱-۸۸۴۲۲۴۹۵
۰۲۱-۲۲۳۵۴۲۸۲

17,190 سوال

28,394 پاسخ

29,765 دیدگاه

2,324 کاربر

سوالات مشابه
2 پاسخ 440 بازدید
1 پاسخ 185 بازدید
1 پاسخ 291 بازدید
1 پاسخ 167 بازدید
1 پاسخ 296 بازدید
1 پاسخ 249 بازدید
سوال شده دسامبر 19, 2017 در زوج درمانی توسط هیراد
2 پاسخ 260 بازدید
4 پاسخ 702 بازدید
1 پاسخ 306 بازدید
سوال شده دسامبر 26, 2017 در مشاوره تحصیلی توسط پارسانا
...