من اسمم نگینه یه دختر 17 ساله که چند ماهه پیش با یه پسرانی فضلی مجازی آشنا شدم من فقط توی کارهای زندگیش بهش مشاوره میدادم چون احساس میکردم خیلی تنهاست و واقعا افسرده بود اما بعد یه مدت وابسته به من شد و هیچ جوره نمیتونم از خودم دورش کنم من اونو مثل یک دوست میدونستم خواستم بهش کمک کنم الان همش میخواد بیاد خاستگاری درصورتی که اگه خانواده من بفهمن برخورد خوبی ندارن چون خانواده من خیلی پایبند به اصول قدیمین هروقت که گفتم دیگه میخوام برم واز آشانیش خوشحال شدم اون پسر میزنع زیر گریه انقدر گریه میکنه که حالش بد میشه میبرنش بیمارستان من واقعا مخم نمیکشه دارم دیوونه میشم نمیدونم چطوری به اون و خانوادش بگم که من قسط ازدواج ندارم واکه با پسرشون حرف زدم از روی دلسوزی وکمک بهش بود چون همین پسری که من میگم توی کودکیش توی خانوادش سختی های زیادی بوده و واقعا تنهاست الان همش بهم میگه دیوانه وار دوسم داره و هیچ کس توی زندگیش مثل من بهش اهمیت نداده میگه که تو فقط منو تو این دنیا دوست داری اما من چی من چطور بهش بگم که نمیتونم دیگه کنارش باشم و از خانوادم که اینچیزارو خیلی بد میدونن میترسم من هیچ وقت نتونستم حرفامو به کسی بزنم دیگه نمیکشم♀️♀️♀️