سلام خسته نباشید من دختری ۱۹ ساله هستم و بسیار درسخون ..ار همون کودکی کمی روحیم گرفته بود ولی میدونم کی خوشحال و کی غمگین باشم کنکور دادم سال اول بدون اینکه ذره ای بخونم رشته های نسبتا خوبی دراومدم اما هدفم پزشکیه چند ماهی هست با یک آقای شاعر ۲۹ ساله آشنا شدم با محبت مهربان با شخصیت متین و خیلی خیلی بهم علاقه داره و قصدمون ازدواجه خیلی جدی برنامه ریزی می کنه برای آینده و مصممه با سواد و شاغل ولی به خاطر مسئله اقتصاد خیلی میترسه و مادرم از این ارتباط اطلاع داره و خانواده ایشون هم همینطور وضع مالیش متوسطه و تهرانه گاهی میگه تو واقعا میخوای درسو ادامه بدی؟منم خیلی مصمم و جدیم اهدافم برام مهمه پس تصمیم گرفتیم صبر کنیم این یک مسئله نمیدونم بهش میگم برو دنبال زندگیت ولی میگه نه من منتظر میمونم و دوست دارم و ...حالم کنارش خیلی خوبه اونم همینطوره خیلی کم بحث داریم و باهم مهربونیم همشهری خودمونه ولی در تهران در این باب متشکرم راهنماییم کنید که چکار کنم..و دوم اینکه چند وقتیه بعد درسم حالم خوب نیست دوست دارم وسایل خونمون رو عوض کنیم خسته شدم از این وضع ناامیدم ولی این اقتصاد اوضاعمون رو ریخته به هم دستم به جایی نمیرسه خیلی غصه میخورم دوست دارم همه چیزو عوض کنم برم یه جای خوش اب و هوا مدتی...خیلی خستم دوست دارم وسیله جدید بخرم وهزار خواسته دیگه چکارکنم آخه