سلام وقت بخیر.ممنون میشم راهنماییم کنین.
من دختری ۲۷ساله ام که با پسری ۸ سال دوست بودم ایشون یک ساله ده ماه کوچیکترن * ماه بعدی دوستی گفتن ولی دیدم خوبیم گفتم دوست باشیم که اگه تفاهم داشتیم باهم بمونیم اولش من حساس بودم. خیلی عاشق بود گفت بدون تو نمیتونم اولا من که حرف رفتن میزدم وقتی میدیم عاشقمه موندم و منم عاشقش شدم و دیدم پسر خوبیه همه چی اوکی بود البته من خیلی از رفتن میگفتم خسته شده بود تا ناراحتم میکرد میگفتم تموم کنیم سنمونم کمتر بود اونموقع. قول داده بودم که نگم ولی خوشحال بودم که براش مهمم و میشنیدم .ولی من یکم گیر دادم و غر زدم ولی چندماه پیش گفت سرد شد از دوست داشتنش کم شده باهم خوشبخت نمیشیم و حرف زدیم تعجب کردم حالم بد بود دیگه بعد چندهفته چون امتحان داشت رفتیم صحبت کنیم اوکی شد تا * جایی بقیه حرفامون موند و قرار بود اونم اخلاقش بهتر بشه و هم من. بعد ۳ماه بعد من باز یکم غر زدم گفتم حس میکنم منم بهت سرد شدم انگار دوسم نداری گفت قرار بیام خواستگاریا دوست دارما تا اینکه دیدم یهو چندروز باز سرد شد واسه غر زدنم رفت تو فکر یادش افتاد. مثل چندماه پیش میگه ۷ماهی سرد شده پس چرا وسطاش باز باهم خوب بود بعد گفت تو انرژی منفی میدی * موقعایی بات آرامش ندارم خوشحال نیستم و فرصتم بهم دادیم خوب نشد. من اونجوری گفتم مثل قبل محبت کنه ولی اون مثل پارسال نی حساستر شده نباید زود اینجور میکردم چون از دلم در نیومده بود. خیلی حالم بده سه هفتس باهم حرف نمیزنیم. گفت حرف بزنیم ببینیم چی کار کنیم گفتم نمیخوام گفت تموم بشه بهتره من عقلی این رابطه میبینم احساسی نبین. گفت باید چندماه پیش تموممیکردیم چون خودم خودمون میشناسیم باز باشیم اینه گفت تو اذیت میشی. مگه میشه ادم انقدر عوض بشه!؟ بعد گفتم بریم مشاوره گفت نه و نمیدونم زنگ زدم باز گفت زنگ میزنی بدتر از چشم میافتی عصبی خسته بود حالم خوب نبود منم نباید زنگ میزدم بدتر شد حتما. شب قبلش گفت هنوز دوست دارم وقتی زنگ زدم گفت ناراحت نمیشی دوست ندارم . اینجوری کرد من دور بشم گفتم قسم بخور فکنم نخورد. گفتم من باورم نمیشه اینارو میگی. آخرش مشاوره گفتم ...
بعدم آخرش گفت میتونیم دوستای خوبی باشیم شاید بیرونم بریم فقط گفت واسه تو که یهو میگی اذیت نشی * ماه پیام میدیم ولی بی فایدس ولی نه اون داد نه من فقط سوال کاری بود که اونم ۲ ۳ هفته خبری نی. دوتامون سر * کاری پیام دادیم سوال کردم مشاوره هم گفت حسش نی کار دارم گفتم بر ارامش من عذاب وجدان نباشه گفتم مامانمم گفت برین گفت باشه * کاریش میکنیم. گفتم تا مهر خبر بدیم اینم مهمه. ما تاحالا خودمون حل کرده بودیم اونم کامل نه. همین. قبلا میگفت من از کارش مهمترم خیلی دوسم داشت مهم بودم براش نباید وبستگیم میدید... گفت باشه * کاری میکنیم منم دیگه گزاشتم تا مهر ببینم چی میشه یا من یا اون بگیم یکی تلاش کنه نشد که دیگه تموم میشه ولی کلی خاطره و ۸سال وقتمون بر من بدتر میشه. میگفتم دوست باشیم قبلا میگفت وقتمون الکی نی باید بر آینومون هدف داشته باشیم حالا این شد. قصدش جدی بود خیلی دوسم داشت حالا میگه من دیگه رو حرفمم دوست ندارم کم شده ناراحتم میکنه. اخلاق ایشونم ۴۰ درصد بده ولی منم ۶۰ در صد درک نکردم میخوام بهتر بشیم اندفعه.بعم گفت قوی باش درسته سخته * ساله بهتر میشه حالمون اصلا باورم نمیشه انقدر مغرور سرد بی معرفت شده نباید مطمئن میشده که منم عاشقشم واسه اینه هیجان رابطه کم شده باید کمتر ازش سوال میکردم خودش باید میگفت این چندماهه میترسیدیم انگار تاثیر گزاشته رومون و چشم خوردیم ... خیانت نکرده نمیدونم انگار خیالش راحته مطمئن... فکنم میخواد راحت باشه تتها باشه فکنم. ممکنه دلتنگ بشه و همش واسه این که من بهتر بشم؟
اگه میدید با من آرامش نداره اونموقع که من خواستم برم گفت نه دوست دارم من آسون بدستت نیاوردم آسون از دستت نمیدم یا چندسال پیش تموم میکردیم.شاید منتظر ثابت کردن منه کاش دیر نباشه. به فکر من مثل قبل نی انگار. اینا بهونس. هیچوقت این حرفو نمیزد میگفت راضیم ازت حالا یادش افتاده بامن خوشحال نی ارامش نداره. درسته ولی حقمون این نی باید واسه ۸سال رابطه * فرصت بدیم بهم دیگه چیزی نی که نشه درست کرد اگه دو طرف بخوایم خودخواه نباشیم من به بیشتر حرفاش گوش دادم باش موندم.و تقریبا با اخلاقشم یکم کنار اومدم گفتیم بهتر میشبم بد عصبی میشه حوصله نداره قبلا زود خوب میشد چند ماه تو خودشه. گفتم قبلا * جور دیگه بودی گفت تغییر میکنه ادم ولی اونموقع میگف من رو حرفامم واسه این متفاوتیش باش موندم خیلی عجیبه نگرانم. میگفت این چندوقته صحبت میکردیم دوست داشتم زود قط کنم. نه به اون عاشقیاش اگه عشق باشه همه جوره حتی فرصت میدیم که باهم کامل بشیم. الان من دخترم شاید وابستگیمو دیده من بیشتر بهم میریزم کلی خاطره یادم میاد الان ما باید خوشحال باشیم نه چندوقت * بار ناراحتی میخوام ببینم من چندوقت پیام ندم ببینم خودش پیشنهاد میده مثل قبلا. یادش هست مشاوره رو اگه نگفت میگم بر من رابطه ارزش داشت ولی نمیای نمیخوای به نظرت احترام میزارم...
مشاوره خوبه بریم که عذاب وجدانم نداشته باشیم؟ بهش گفتم.
کاش * کتاب در مورد رابطه میخوندیم تا خوب میشدیم هر دفعه خواستیم انجام بدیم یادمون میرفت.
چون * کاری براش انجام میدادم حالا گفت بر مامانم بفرست فایل که دیگه اونجوری کار کنم. غیر مستقیم میشه منم . حوصله ندارم فکرم درگیر شده مگه میشد ما...حالا این چیزا ازش بعیده با همه فرق داست نمیدونم شاید دوستاش باعثش شدن یا شرایط جامعه یا واقعا منم اذیت کردم ولی اونقدرم حق نی قبلا من میگفتم گفت دیگه این حرف جدایی به شوخیم نباید زد حالا اون سر این دوتا بحث طاقت نداره اینجور میکنه کاش این نباشه و دیگه اینکارو نکنیم قول داده بودیم. باورم نمیشد.
ولی با خط دیگش آنلاین میشه نگرانم نکنه با کسی باشه طولانی که قبلا اینکار دوس نداشت یکی دوساعت آنلاین بود به نظرتون بیشتر فرصت بدم که تنها باشیم یا حرف بزنیم وقت مشاوره اوکی کنم؟ اگه قبول کنه...