سلام دوستان من ۲۱ سالمه و دخترم پدر و مادرم زمانی که نوزاد بودم از هم جدا شدن و پدرم بعد ۹ سال زمانی که من کلاس سوم بودم با زن بابام ازدواج کرد و زن بابام بچه دار نشد و من تو سن ۱۸ سالگی مادر خودم دیدم و برعکس همه * تصوراتم بهتر بود که نمیدیدمش . بعد رابطه با مادرم زن بابام رفتارش خیلی با من بد شد و الان بعد چند سال هنوز هم عذابم میده برای کارای خونه خیلی بهم فشار میاره همش میگه که خستم ، بدنم درد داره ، حوصله ندارم ، به من چه. نمیدونم واقعا چیکارش کنم من یه سری مشکل جسمی دارم و اونقدر توان ندارم که همه * اینا رو انجام بدم ظهر یا شب که میشه میگه یه چیزی برای خودتو پدرت درست کن؛ کارای گردکیری خونه رو انجام بده اگه هم انجام ندم از لحظه ایی که بابام میاد شروع به بد گویی من میکنه و بابام هم که مرد عصبیه همه چی رو سر من خالی میکنه . بهش میگم میخوانم درس بخونم با یه حرکت که واقعاخجالت میکشم بگم همه امیدم رو نا امید میکنه و واقعا عصبی میشم تو وسایلم خیلی سرک میشه دفتر خاطراتم رو که زیر تخت نگه داشته بودم رو خونده بود وقتی که ارایشم میکنم میگه تو برای خودنمایی برای برادر زاده ها و خواهرزاده هام این کار رو میکنی؛ میرم که مادرم رو ببینم میگه میری دور دور . واقعا خسته شدم ازش .کارم شده همش گریه و زاری جایی دیگه رو هم ندارم برم دیگه هم به خاطر حرفاش نمیتونم برم بیرون تو رو خدا بگید چیکار کنم من خودم مادرزاد مشکل قلبی دارم و واقعا دارم دیوونه میشم .