سلام من یه دخترم ۱۹ سالمه . بابام یه دختر عمو داره بهش میگم عمه بعد یه مدتی خیلی باهاش ارتباط برقرار کردم ادم مهربون خیّری بود هم خودش و هم شوهرش ۴ تا دختر دارن شوهرش واقعا ادم خوبی بود و امسال فوت کرد راستش اون زن مهربونی هستش و خیلی از لحاظ مالی کمکم میکرد هر دفعه که میرفتم خونشون ۵۰ تومن بهم میداد و چون وضع لباسم خوب نبود لباسای دختراش رو بهم میداد دختراش خیلی بزرگن و نوه هاش هم از من بزرگ ترن راستش من با سه تا دختر اولش زیاد ارتباط نداشتم اوناهم وسایلشون رو به من میدادن تا استفاده کنم ولی یه جورایی از من خوششون نمیومد و حوصله م رو نداشتن منم برای جبران محبت هاشون و برای اینکه ثابت کنم ادم بدی نیستم خیلی کمک عمه میدادم خونشون رو نظافت میکردم و... البته اینم بگم که دختراش ازدواج کردن و یه شهر نیستن و دور از پدر و مادرشون زندگی میکنن . دختر کوچیکه عمم ۴۰ سالشه خیلی باکلاسه و خوشگل از شوهرش طلاق گرفته و من واقعا دوسش دارم ارزوم بود که منو مث خواهرش بدونه وقتی که دخترش رو می اورد میرفتم و با دخترش بازی میکردم دوست داشتم همیشه بهش خدمت کنم و عاشق لباسایی بودم که بهم میداد و عطرش و رفتاراش اما امسال زمانی که پدرشون فوت کرد چنتا از دخترا از عموم بدگویی میکردن و منم متاسفانه به عموم گفتم و اونم باهاشون دعوا کرد و بهشون گفت . الانم خیلی ناراحتم و عمم بهم گفت که بهم گفتن دیگه خونه راهش نده .الان من چیکار کنم واقعا ناراحتم خیلی خیلی و یه حس بدی دارم یکیشون بهم گفت تو همونی بودی که لباس کهنه های ما رو میپوشیدی قلبم واقعا درد میکنه انتظار نداشتم که اینجوری غرورم رو له کنه