سلام من بیست هفت سالمه خانمم مجردم لیسانس دارم اززندگیم احساس ناامیدی دارم ودلم میخواد خودکشی کنماول اینکه چهارده سالم بود منو باپسرعموم به زور نامزد کردن و میترسیدم بهم بزنم بهش گفتم دوسش ندارم ولی خانواده کشش میدادن منم از سرمشکلات به رابطه باجنس مخالف کشیده شدم با پسرای دوس شدم ک همه منو براازدواج میخواستن تااینکه یکی تو خیابون دیدم ک انگار نیمه گمشدم بود عاشقش شدم درحالی ک نامزدداشتم ک منو بااون دیدن آبروم رفت وضربه شدیدی بم واردشد نامزدیم بهم خورد بعدشم اونک عاشقش بودم اونم عاشق من بود رفتاراش بام عوض شد وبی دلیل رفت یمدت هی میومد میرف تاده سال همینجوربودرتبطمون قهرواشتی من جزاون کسی نمیدیدم بااینکه * عالمه خواستگار داشتم بعدش بدبختیام شروشد وارد دانشگاه شدم رشته ای دوسش نداشتم چارسال خوندمش آخرش بیکار الان پنج شیش سال همش توخونم بیکار حس پوچی دارم این ازدرسم تصمیم گرفتم براکنکوربخونم رشته ای ک دوسش دارم رتبم بدشد کلا ناامید شدم تایه روزخواهرم امدپیشم گف این پسر آدم کثیفی ولش کن ب خواهرت نظرداره بهش گفتم چطور گف درهمین حدبدون من حرفاش به پسره گفتم اون انکار کرد اینحرفا وبعدش گف ک من سادم خواهرم شبا باش چندباررفته سرقرار باهاش دوست بوده و میگفت خواهرت باهام آمده خونه وباهم خواهرم * موقع هایی اززبونش درمیرف ک پیش دوس پسرم رفته ولی نمیدونم باهم بودن یانه خواهرم آدم انتقام جویی وقتی دعواکنه باهات تلافی میکنه این فکر که آیا خواهرم بااون پسربوده مثل خوره هرروز دارع جونم میگیره و اینک دوست پسرم یه روز زنگ زد گفت من ازدواج کردم واینک بعد چندسال تلاش لااقل به هدفی دوسش داشتم نرسیدم با بیست و هفت سال سن وازدواج ک اونیک میخوام پیدا نمیشه و هیچ مردی نظرمو جلب نمیکنه دارم دیونه میشم واقعا تحمل این زندگی برام سخت شده همه چی برام عذاب هیچ دوستی ندارم باهرکسی دوست میشم بهم حسادت میکنه وباحسادتاش بم ضربه میزند وتنهام ازیه طرف خواهرم ک اونم مدام بهم حسادت میکنه خسته شدم بخدا .پدرومادرم همش مریضن من نه کسی دارم باهاش برم بیرون نه شغلی ک باهاش سرگرم شم هرجابرا کاررفتم یادگرفته بودنش یا مهارتش نداشتم یا میگفتن زنگ میزنیمو ونزدن من خیلی ناراحتم بااینکه چیزی کم ندارم چ خانواده چ ظاهر وهیچوقت ب کسی بد نکردم ولی الان دارم دیونه میشم تحمل این همه ناکامی ودرد ورنج ندارم بیشتر ازهمه اینا فکرخیانت خواهرم عذابم میده بنظر شما این زندگی جوونیم به عذاب گذشت