سلام
من * دختر ۲۱ سالم و از ۱۱تا ۱۶سالگیم شاهد دعواهای بین والدینم بودم پدرم معتاده و اصلا مسئولیت پذیر نبوده و نیست تنها حامیم مادرمه و خیلی دوستش دارم ..توی اون دوره خیلی عصبی شدم و هنوز نتونستم درستش کنم خب الان * ۵سالی هست مادر و پدرم جدا شدن و منو برادرام ک ازم کوچکترن با مادرم زندگی میکنیم پیش خانواده مادرم ..شرایطم خیلی سخته و یا فکر میکنم سخته و به شدت منو عصبی میکنه و اصلا نمیتونم خودمو کنترل کنم ..مادرم کار میکنه و من به خاطر شلوغیه زیاد خونه نتونستم برای کنکور بخونم و این خیلی منو ناراحت میکنه چون دوست دارم درس بخونم ..باید از برادرام مراقبت کنم اونا تو سن حساسین و و خیلی اذیتم میکنن اما خب اقتضای سنشونه و نوجونن و شرایطی ک تو خونه دارم عصبیم میکنه و من عصبانیتمو سر اونا خالی میکنم این خیلی ناراحتم میکنه نمیخوام اونا هم مثل من عصبی بشن چون حس میکنم یکی از برادرام داره کم کم مثل خودم میشه ..اصلا ب حرفم گوش نمیدن ..از طرفی هم نمیتونم درسمو بخونم و شکست هایی که توی کنکور داشتمم خیلی اذیتم میکنه و بقیه به خاطر این موضوع ناراحتم میکنن البته ناراحت ن دلسرد میشم ..نمیخوامم ازدواج کنم چون اینجوری باید خانوادمو تنها بزارم..اینم ک تاحالا نتونستم کاری کنم ک کمکی برای مادرم باشه و همش سربارش باشم اذیتم میکنه البته خودش اینو نمیگه ..حتی به خودکشیم فکر کردم ولی میدونم کمکی که به مادرم نمیکنه هیچ حالشو بد هم میکنه و فکر میکنم اینکار فقط فرار کردنیه که بعدش عذاب بیشتریه ..نمیدونم چیکار کنم..ضعف اعصاب گرفتمو فک میکنم افسرده شدم..دلم نمیخواد توی جمع باشم چون به شدت عصبی میشم همه هم میدونن ولی بازم جمع میشن دور من اصلا رعایت حالمو نمیکنن که مثلا * دختر جوونم کنکور دارم نیاز دارم تنها باشم بعد میگن تو تنبلی تو نفهمی اگ قرار قبول شی تو این چنسال قبول میشدی ازدواج کن ..اه ..من دلم تنها باشم آخه چطور ب فکر ازدواج باشم ..جوری هم هست که از مردا فراریم اصلا راحت نیستم * مرد کنارم باشه دیگ میگن ازدواج کن اینجوری که زندگیم بیشتر خراب میشه ..نمیدونم چیکار کنم