سلام
من خیلی بیحال و بی حس شدم
قبلا خیلی بلند پرواز بودم ولی الان هدفی ندارم و فقط درس میخونم ک یاد بگیرم و نمرهم بالا باشه...
حوصله چت کردن ندارم
راستش حتا حوصله درس خوندن هم ندارم
چندماهه کاری ک عاشقش بودم و توش فوق العاده بودم(طراحی چهره)رو اصلا حوصله شو ندارم
سالای قبل دفترام رو با خودکارای مخطلف میکشیدم ولی الان * تیکه ابی
حوصله شرکت توی هیچ فعالیتی از مدرسه یا کلاس زبان رو ندارم در حالی که سالای قبل همیشه شرکت میکردم(شایدم ازبس ناحقی شده یا ازبس باختم خسته * شرکت کردن شدم)
مسابقه نقاشی ک هر سال براش بال بال میزدم هم حوصله شو ندارم و اسم ننوشتم...
همین الانم حوصله تایپ کردن ندارم ک دارم مینویسم:/
امروز هم * اتفاق افتاد ک یکم از بی حسی دراومدم و بعد چن ماه * حس داشتم:|
ناراحتی و اعصبانیت
رفیقی ک هفت سال باهم بودیم امروز ب زور و هزارتا گاراگاه بازی فهمیدم ک یک سال تمام بهم دروغ گفت
دوتا از دوستای جدیدمون هم همممه چی رو میدونستن...
همین الانشم ب حرفاش و اعترافش اعتماد ندارم
تو دنیا بیشتر از هرچیزی از دروغ شنیدن بدم میاد..
خلاصه
دلم میخواد فقط بخوابم و تو روبیکا بچرخم
بیخیال-بی دردسر(طوری ک هیچوقت نبودم)
واقعا دلیلی نمیبینم ک الان پاشم برم جبر بخونم چون هدفی ندارم
هیچ حالو حوصله ندارم
راستیتش من همیشه ادم وراجی بودم ولی چندماهه ب شدتتتت کم حرف شدم طوری ک دوستای جدیدم ک تازه باهاشون اشنا شدم میگن ت اینقد ساکتی انگار لالی
از این وضعیت خسته یا بیزار نیستم
فقط بخواطر درسام گاهی نگرانم چون درس خیلی برام مهمه همیشه هرچقد هم بی حال بودم ساعت چار صب هم ک شده درسمو میخوندم ولی الان برای * صفه خوندن هم خستمه...