باسلام و عرض خسته نباشید
من دختری 16 ساله هستم اهل تبریز نزدیک ۲ سال هست که با یه پسر 21 ساله که اصلیتش اهل تالش استان گیلان هست حرف میزنم . من و ایشون رابطمون طوری شده که دیگه نمیتونیم یه ساعت دوری همو تحمل کنیم حدودا 3 بار اینا همو دیدیم و میدونیم که طرف مقابلمون چطوریه . مادر بنده میدونه که من با این اقا پسر حرف میزنم و مادرم از وقتی فهمیده مدام غر میزنه که تو میدونی اون کیه چه کارس مادر پدرش چیکارن و ایا معتاده یا خیر و فلان و من هم بهش گفتم که تو اهل دخانیات هستی و فلان گفت خیر اصلا حتی رفته بود آزمایش اعتیاد و جوابش منفی بود رو به مادرم فرستاد . پسره تو یه رستوران در تهران کار میکنه و همزمان در دانشگاه پیام نور رشته * حقوق درس میخونه . ما چند روز قبل داشتیم در مورد ایندمون حرف میزدیم باهم که اون گفت مادرم زنگ زده بود گفتم عروست سلام میرسونه اونم خندید منم به پسره گفتم که اینطوری نکن عزیزم اون فک میکنه تو داری شوخی میکنی اما درحالی که این کار واقعیه اقا پسره گفت نه این بار که برم شهرمون بهش میگم وقتی بهش گفتم شاید زنگ بزنه باهات حرف بزنه منم گفتم باشه وفلان ؛ ما قصدمون ازدواجه ولی امکان داره خانواده هامون نزارن ولی ما واقعا تفاهم داریم و واقعا همو دوست داریم اما مادر من گیر میده سر ایشون منو احساسمو حقیر میکنه و من خیلی خیلی ناراحت میشم . اون روز اتفاقی با پسره حرفمون سر این بود که اگه خانوادهامون نپذیرن چیکار کنیم من گفتم نهایتش فرار میکنیم وقتی مادر من این رو دید گفت باشه هرجا میخوای بری برو ولی دیگه من فرزندی به اسم تو ندارم و حق برگشت هم نداری به خونه * پدریت و باید بری با خانواده * اونا زندگی کنی و هرطور اونا خواستن باشی . من واقعا بین احساسم و خانوادم گیر کردم ما واقعا قصدمون فرار نیست و فقط راه هایی رو که میتونیم به هم برسیم رو بررسی میکردیم . مادرم میگه تو منحرف شدی و فلان و اینا همش هوسه ولی من فک میکنم واقعیه . لطفا کمکم کنین ازتون خواهش میکنیم . من واقعا خیلی سر در گم ام و نمیدونم چیکار کنم چون یه طرف احساسمه و یه طرف خانوادم