سلام ، من پسر۲۴ ساله ای هستم که با خانوادم همیشه دچار مشکلم ،دیشب دعوای بدی شد بخاطر حرفی که زدم و و اونا جبهه گرفتن و کار به جاهای باریک کشید تا اینکه پدرم چوب آورد و میخواست کتکم بزنه !!!. اونا فکر میکنن من بچه ام و هیچی حالیم نیست و انگار هرچیزی که میگن و باید انجام بدم ، مثلا باید صبحا پاشم و برم پیاده روی چون اونا میخوان اگه اینکارو نکنم به آدم بی مصرف میشن . بهم میگن نمازاتو نمیخونی چون همیشه نجسی! اما اینطور نیست تمام نمازامو به وقتش میخونم اما نه جلو چشمشون چون میترسم نیش و کنایشون شروع بشه .اگه بگن بیا چیزی بخور و همون ثانیه نرم دعوا راه میندازن.اگه پول خرج کنم میگن هدر میکنی و میری برادختره خرج میکنی درصورتیکه که حتی خودم درآمد دارم .
الان ۲ساله قصد ازدواج با دختر مورد علاقم و دارم وباهم منتظر موندیم تا خدمت تموم شه و اون تو همه * لحظه ها کنارم بود، اما میگن خودت برو زن بگیر و اگه باهات بیایم ابروتو میبریم !میگن بیا و دختر مورد علاقه مارو بگیر! آخه مگه زندگی من نیست؟! من پرستارم خودم مستقلم و توانایی تشکیل خانواده و دارم . همیشه از پدرم میترسیدم که کتک بزنه ، حرفی بزنه و..همین ترس باعث شده تا نتونم رابطه * خوبی باهاشون داشته باشم مادرمم پشتم نیست.
اونا میگن ۲۴ ساعته برای ما کاری انجام بده و یا بایدادمی طبق علاقه ما باشی اما مگه من رباتم؟! من نه سیگاریم نه رفیق بازم نه مشکلی دارم نه آبرویی بردم ، اما به چشمشون دشمن میام !و همیشه مرغ همسایه غاازه.
بخاطر همینا ۲سالیه قرص سرترالین مصرف میکنم، خدمتم تازه تموم شده میخواستم بعد خدمت تحت نظر پزشک قرصمو قطع کنم اما حالا بیشتر شده ،من چیکار باید کنم؟ آیا راه حلی داره؟ مشکلشون چیه؟
میخوام ازدواج کنم اما اذیتم میکنن نگرانم که با همسرم هم همین رفتارارو داشته باشن من ازین خونواده ام میتونم تحمل کنم دختری که تاحالا ازین چیزا ندیده که نمیتونه کنار بیاد ،مشکلمم فقط ازدواج نیست مشکل اینه که هیچوقت از من راضی نیستن ،منو تا جایی میرسونن منت میزارن انتظار دارن دستشونو ببوسم یا اگه حرفی بشه تحریم میشم و میگن نمیرسونمت فردا!
دارن دیوونم میکنن خسته شدم. دارم از دنیا میبرم.
چیکار کنم باهاشون.؟میشه راهنماییم کنید