باسلام
من یک ساله که باشوهرم عقدم
رابطمون از همه جهت عالیه و روز ب روز عشقمون بیشتر میشه
شوهرم ادم خوب و باخدا و نسبتن مذهبیه ...
اون از گذشتش برام یه خاطره تعریف کرد!
گفت که وقتی کلاس اول بوده
با دخترای همسایه بزرگ تر از خودش بازی کرده
گفت که یه روز دختر همسایشون اونو تو حموم برده و خودش لخت شده و اینم لخت کرده میگه من هیچ چی نمیدونستم و فقد کنجکاو بودم که میخاد چیکار کنه
میگ گولم زده و گفته بازیه... اون دختره بالغ بوده و سنش بیشتر
میگه خابوندم روزمین و نشسته روم .....
میگه این قضیه رو به هیچ کس تو بچگیم نگفتم
و فقد الان تو میدونی چون حتی یه چیزم نمیخام بینمون مخفی بمونه و الان حس سبکی میکنم
وقتی اینو بهم گفت من گریم گرفت
خب من شوهرمو خیلی دوست دارم سرش خیلی حساسم
هی باخودم میگم بچه بوده ... اون دختره گولش زده... تقصیر این نبوده و و و
ولی باز بعضی وقتا میاد تو ذهنم و اذیت میشم
بنظر شما چیکار کنم
ممنون میشم راهنماییم کنید!