منم همینطورم ،بخدا از بس فحش میده میترسم یه کاری بکنم و سرزنش بکنه من رو.یه بار نشد صداش کنم و با لحن قشنگ جوابمو بده ارزو به دلم مونده،یه جورایی دیگه بهش حسخاصی ندارم،نه اینکه دوستش نداشته باشم،اتفاقا بودنش از نبودنش بهتره و دوستشم دارم ولی حس خاصی بینمون نمونده حرفایی زده و جوابایی دادم یا داده که یه جورایی حرمت بینمون از بین رفته و هیچکدوم حرفا و کارای اون یکی رو فراموش نمیکنه،الهی خدا ازش نگذره که باعث میشه ازش دل چرکین باشمو خدا برام گناه بنویسه،هر اتفاقی بین من با یه نفر دیگه بیفته فوری میگه تقصیر تو هست ،من تو رو میشناسم،این روزا پدرمم با خودش هم عقیده کرده،یه وقتایی ازش متنفر میشم ولی باز دلم میسوزه میگم مادرمه،اون الان یه جورایی مطمئنه که من ازش متنفرم چون یه بار سر یه اتفافی بهش گفتم اینو و خودمم رنج میکشم از این موضوع.