سلام شب شما بخیر. خانم هستم 24 ساله و مجرد و تحصیلاتم دیپلم ریاضی هستش. 6 سالم که بود پدر مادرم طلاق گرفتن و مادرم حضانت منو به عهده گرفت ( پدرم دست به زن داشت و معمولا سر هیچ کاری بند نمیشد و اخلاقش با کسی سازگار نبود )
مادرم هیچ تخصصی نداشت و خانواده حمایت نکردن و پدرم هم هیچ حمایتی نکرد ( من از ابتدا چه قبل از طلاق چه بعد از طلاق تا حدود زیادی در جریان مشکلات بودم و ترس و اضطراب داشتم ، معمولا مادرم قادر نبوده جریان رو طوری مدیریت کنه که از من پنهان بمونه ) از شهرستان به استان البرز رفتیم تا مادرم بتونه کاری پیدا کنه ( خلاصه کنم که ما به مدت 7 سال با اقایی 80_90ساله که اخرای عمرش دوسالی روی تخت بود و مادرم ازش مراقبت میکرد در استان البرز زندگی کردیم تا زمانی که فوت شد ) . با شرایط روحی خیلی بد مادرم و زمانی که حسابی خسته و درمانده بود به شهرستان خودمون برگشتیم خانه مادربزرگم . مادربزرگم سن زیادی داشت و یک سری ریخت و پاش که احتیاج به رسیدگی داشت . و شرایط خانه مادربزرگم برای شرایط روحی مادرم و من اصلا جالب نبود مخصوصا اینکه تمام اقوام بدون ملاحضه کردن معمولا سعی میکردن یا دخالت کنن یا دردسر و زحمت درست کنن. بارها مادرم سعی کرد که جایی پیدا کنه که از اون شهر بریم باز برگردیم سمت البرز یا تهران. ما برگشتیم و حدود 1 سال اوارگی کشیدیم خونه * زن های غریبه مردهای غریبه . یک سال مدرسه * من با غیبت و کاملا غیر حضوری طی شد. ایام سختی بود. بلاخره با اقایی اشنا شدیم که مجرد بود. بادهزار و یک سختی برای ما خانه گرفت. در شرایط بسار سختی الان حدود 8 ساله داریم باهم زندگی میکنیم 8 ساله یخچال لباسشویی و تمام امکانات اولیه زندگی رو نداریم. مادرم بسیار شکسته شده خودم به شدت داغونم . و این اقا بارها به بهانه راه انداختن کاری برای کسب درامد و خارج شدن از فشار اقتصادی پول قرض کرده و بدهی بالا اورده و دردسرهای زیادی برای خودش درست کرده و مارو توی شرایط اضطراب و دلهره قرار داده. از طرفی هم چاره ای نداشتیم چون به تنهایی قادر به تمکین زندگی نیستم . سال پیش رفتم سرکار در املاک 8 ماهیی مشغول بودم ولی اصلا با روحیاتم سازگار نبود مصادف شد با فاز اول کرونا و درگیرم کرد. از اون زمان کلا خانه هستم. مادرم هرزمانی که میخوام کاری رو شروع کنم دائم بهم میگه تو نمیتونی تو ضعیفی تو مال این کار نیستی تو نصفه و نیمه رها میکنی . هر روزی که بیدار میشدم برم سرکار بهم غر میزد میگفت که نرو این داستان تا روز اخر سرکاررفتنم ادامه داشت. کلا با کار کردن من مخالفه. اقدام کردم به کلاس زبان برم . بخاطر کرونا کلاسا تشکیل نشدن هنوز. مادرم خیلی روی اعصاب من میرم مدام بهم میگه چقدر پوستت خرابه. بارها فکر کردم اسید بپاشم رو صورت خودم. چندسالیه موهای صورتم خیلی زیاد شدن هردفعه که میرم ارایشگاه بهم میگن حتما باید لیزر کنم. مادرم مدام از همه چی من ایراد میگیره. مادرم و اقایی که باهم زندگی میکنیم همیشه باهم اختلاف دارم درسته که همو دوست دارن و لی همیشه اختلاف دارن. مادرم شدیدا وسواسه من به وسواسیتش عادت کردم و اینطور بار اومدم اما با مادرم ابشون توی یک جوب نمیره. مادرم روحن و جسما خسته شده . همیشه رویای زندگی مرفه رو داشته وهمیشه دنبال اینه که ثروتمند بشه و قیافه منو عوض کنه حتی از رنگ چشمای من متنفره. خیلی تو فشار هستیم مادرم با دیت لباسارو میشوره. بزرگ ترین و اولین مشکل ما مشکل مالیه و چیزایی که روی هم تلنبار شدن و اسیب و صدمشون هرروز توی کیفیت زندگی ما تاثیرشو میزارهو باید این رو بگم که تو شرایط روحی بسار بدی هستم مدام خواب های بدی میبینم. خواب میبینم خودم و مادرم توی برف سنگین راه میریم و نمیرسیم. یا اینکه دارم راه میرم و به مقصد نمیرسم مسیرم عوض میشه راهم نا اشنا میشه هوا تاریک میشه حس میکنم کسی دنبالمه با میخواد بهم اسیب برنه . خیلی توی خواب ترس دارم . خوابای بدی میبینم و ناامید کننده . من از زمانی که سن کمی داشتم بدون داشتن اگاهی اسیبهای جنسی بدی به خودم زدم واین قضیه ادامه دارم بوده . اسیبهایی که هرگز ممکنه جبران نشه. از این لحاظ که دختر جوانی هستم هیچ ارتباط مستمری تا به حال نتونستم با جنس مختپالف داشته باشم یعنی تلاشی هم نکردم. و واقعلا از همه جهت از خودم بدم میاد از بدن خودم متنفرم .زندگی من شبیه زندگی یه ادم معتاد شده شب و روز جاشونو با هم عوض کردن