سلام من دختری ۲۰ساله هستم.دانشجوی حسابداری
من همیشه سعی میکنم به خدا توکل کنم..ولی مدتی حس میکنم برام دعا شده به خصوص اینکه میدونم دونفر ازفامیلامون ازاینکارامیکنن..
من نامزد کرده بودم باپسرداییم اونقدری دوستم داشت که حدواندازه نداشت.طلبه بودن من هم معلم قرآن..خیلی باهمخوب بودیم..کاری نبود که برای رسیدن به من انجام نداده باشه .اما بعدازمدتی سریک موضوع ساده ایشون کشیدن کنار ومن هیچوقت نفهمیدم چرا..بعدازاون مدت هیچ کدوم ازخواستگارام به سرانجام نرسیده..کلی تماس که ازخواستگارای مختلف ولی هیچکدومنمیان..یه مورد یکسال تمام پیگیربود خانوادشون بامادرم اما موقع قرار رسمی هیچ خبری ازشون نشد..یابعضی دوستان یه خودم میگن اما بازم نمیان..توی اقوام همهمینطور ولی وقتی کار میخواد جدی بشه هیچ خبری نمیشه.خانواده آبرومندی هستیم پدرم سپاهی.مادرم خانه داروخودم معلم قرآنم .هم خودم هم اطرافیانم خیلی تعجب میکنن..پسری که این همه دوسم داشت..خواستگارای پی در پی چرا هیچکدوم به سرانجام نمیرسه..
ازنظر ظاهری خداروشکر خوبم.فعالیت اجتماعی وخانه داری وهمه چیزم هم خوبه..اما نمیدونم چرااینجوری میشه..اونقدریاین موضوع تکرار شده که وقتی خواستگاری زنگ میزنه به مامانممیگم اینم مثل بقیه نمیاد وواقعا هم همینطور میشه ..