سلام من28 سالمه و تک پسر هستم و از نظر موقعیت شغلی و زندگی خداروشکر خوبه همه چیز من مدتی قبل با خانمی آشنا شدم که 26 سالشون بود اما حدودا یک سال در عقد بودند ولی اختلاف داشتند و جدا شدن من هم چون اهل سواستفاده نیستم و دوست ندارم برای کسی دردسر درست کنم از ایشون خواستگاری کردم و ایشون قبول کردند اما گفتند بهتره که خانواده هامون باهم صحبت کنند من هم به طور غیر مستقیم به مادرم گفتم که قصد ازدواج دارم و مادرم به من گفت دختر را میشناسی گفتم آره گفت اولا دختری که از خودت بزرگتر نباشد ثانیا ازدواج ناموفق نداشته باشدایت دومورد رو داشت خودت برو عقد کن و برو سر زندگیت بدون حضورما من هم چیزی نگفتم نه به مادرم نه به اون خانم ولی من خیلی دوستش دارم من قبلا اصلا اهل ازدواج نبودم اما حالا این خانم نظر من رو عوض کردن حتی زمان آشنایی به من گفتن که من باکره هستم و رابطه جنسی از جلو با همسر سابقم برقرار نکردم اگر نیازه که تست بدم من هم گفتم نه نیازی به این کار نیست از روی رفتارش فهمیدم که آدم حسابیه و شریک خوبی برای زندگی منه اما مادرم رو چیکارکنم هرموقع به اون خانم زنگ میزنم یا میبینمش بعدش یاد حرف مادرم میفتم (آداب و رسوم خانواده و کلا شهر ما طوریه که دختری که یکبار ازدواج کرده چه عقد چه عروسی خوب نیست با پسری که تجربه ازدواج نداشته ازدواج کنه) من هم فکر نمیکردم بخوام باهش ازدواج کنم نمی دونم مادرمو انتخاب کنم که برام عزیزه یا اون خانم که اون هم عزیزه