سلام من ۱۴ سالمه
ساکن تهران هستم
بچه طلاق هستم و با پدرم در خانه مادربزرگم زندگی میکنم
بزارین بگم که چرا انقدر هم از خونواده هم از همه چی متنفرم
اول از پدرم شروع میکنم
حدودا چند ماهی میشه که رابطمون واقعا سرد شده
اون اوک پدری نیست که من میشناختم
به شدت استرسی، دمدمی مزاج و عین بچه کوچیک ها هم قهر میکنه
آدمی هم هست که هردفعه یه اتفاق کوچیک بیوفته یا حداقل من بهش بگم بالا چشت ابرو میزنه از درون خوردم میکنه و تحقیر های حسابی و به عنوان مثال میگه:تو به خونواده فلان فلان شده ننت رفتی بدبخت
یه دفعه هم که فاجعه شد
یه روز به طور غیر عمد و حاضرم قسم بخورم به طور تصادفی لوستر اتاقو شیکوندم و بابام براش هزار بار توضیح دادم که غیر عمد بود اما مگه این آدم حرف حالیش میشد؟ با کمر بند منو جلو کل عمه هام و عمو هام و مادربزرگم زد. حتی جلوی پسر عمه ۸ ماهه ام.
بعدشم که منو تنبیهم کرد
تا کل اون روز ساعت به ساعت و دقیقه به دقیقه گریه میکردم و خدا رو لعنت میفرستادم که این زندگی رو واسم درست کرده
مشکل بعدی هم خونوادمه
ازشون بدم میاد اساااااااااسی
آدمای احمق پیری که حرفشون هیچ جای زندگیمو نمیگیره آخرش
هردفعه حتی میام آب هم بحخورم میگن چرا آب میحوری چرا نمیخوری چرا اونجوری چرا اینجوری
بابا زندگی خودمه به شماها چه؟؟!!!!!!!!!!!
خلاصه که کلا از آدمای اطرافم بجز مادرم بدم میاد
همین که با مادرم به صورت تلفنی هم صحبت کنم واقعا آرومم میکنه
اما چه فایده؟ خونواده پدرم هفتصد برابر انرژی منفی میدن بهم
تروخدا یه راه حلی بهم بدید
بریدم دیگه نمیخوام این زندگی پر کشمکش رو
همین روزاست که به فکر خودکشی و فرار از خونه بیوفتم
تروخدا یه راه حلی بهم بدید
خواهش میکنم