سلام خدمت هر کسی که این متن را میخواند
من یه دخترم حدودا دو سال است با یه اقا پسری هستم ایشون ازم خواستگاری کردن و من جواب مثبت دادم ( هیچ کدوم از خانواده هامون خبر ندارن از این جواب دادن و اینا )
الان یه مدتی میشه که مادرم میدونه با ایشون حرف میزنم اما نمیدونه که همو دیدیم و این طوری که بالا گفتم شده
مادر اون اقا پسرم نمیدونه و کلا خانوادش خبر ندارن
ما واقعا کنار هم خیلی خوشحالیم و خوشبختیم و با هم تلاش میکنیم زندگیمونو بهتر کنیم اما یه مسایلی هست که من یا اون پسر نمیتونیم با هم کنار بیایم مثل مراسمات شب اول عروسی و فلان
واقعا نمیدونم چیکار کنم دوسش دارم اونم دیونه وار دوسم داره چون بخاطر اینکه منو ببینه خیلی کارا کرده
الان مامانم هم میگه که ولش کن ولش نکنی خودم از هم جداتون میکنم
و پسره هم گفته خودکشی کنی و نمیدونم رگ دستتو بزنی اینا حلالت نمیکنم ؛ تو قلب منی پس قلبمو زخم نکن و روش نمک نپاش
نمیدونم واقعا چیکار کنم
خسته شدم
دیگه امیدی برای اینده هم ندارم
یه بار هم حدود ۱۰۰ تا خط انداختم رو دستم با تیغ و دعوام شد با خونه
اما واقعا دیگه نمیکشم
نمیدونم چیکار باید بکنم
مغزم هنگ کرده
هر کسی که یه راهنمایی بلده لطفا کمکم کنه خیلی خستم و ذهنم مشغوله