تورو خدا دارم دیوونه میشم
کمکم کنید
یه دخترم
سیزده سالمه
من پسر داییم رو دوست دارم
اونم در ظاهر میگه دوسم داره
امروز برام یه تست فرستاد که ببینه چقدر میشناسمش
منم چون توی واتساپ نمیتونستم پیام بدم چون مامانم چک میکنه یه فکر جدید کردم
گفتم همه حرفایی که میخوام بهش بزنم رو در قالب اسم توی تست بنویسم
اسمم رو نوشتم: (من دوست دارم ولی احساس میکنم مامان و بابات چیزی فهمیدن و تو بهم کم محلی میکنی ﴿راستی کوثر هستم﴾)
بعدش تست رو انجام دادم
اما بعدش مامان پسر داییم رفت تست رو انجام داد و اسم من رو دید
و فهمید که داستان چیه
داییم همیشه میگفت که تو مایه افتخار فامیل هستی
چون من چادری هستم و اهل دوست پسر و... نیستم
ولی الان دیگه فهمیده من پسرش رو دوست دارم
دیگه روی من حساب نمیکنه
تازه به مامانمم میگن و مامانم هم به بابام میگه
اگه بابام سرم رو هم نبره باز دیگه اجازه نمیدن من و پسر داییم همدیگه رو ببینیم
تازه باعث شدم دایی و زن داییم هم کلی با پسر داییم دعوا کنن
دارم میمیرم
تورو خدا کمک کنید
من بمیرم بهتر از اینه که با مامان،بابام،زن داییم ،داییم و از همه بدتر خود پسر دایبم روبه رو شم
دیگه هیچ کس روم حساب نمیکنه
اگه داداشم بفهمه چی
من بدبختم
دیوونم
اصلا چرا خودمو درگیر پسرداییم کردم؟
من خیلی دیوونم
به خاطر پسر داییم افسردگی گرفتم
همش دارم اون صحنه ای رو که زن داییم اون متن رو خونده رو تصور میکنم
که چقدر شوکه شده