یه دختر هستم
مامانم یه خورده عجیب شده
انگار چند شخصیتی شده
مثلا دیروز که از خواب بیدار شدم خوشحال بود یه جوری که انگار شعر خونده باشه کلی قربون صدقم رفت و دیروز تمام روز یه جوری نگام میکرد که انگار خیـــلی دختر خوب و ناز و خوشگلی هستم و زیادی علاقش رو ابراز میکرد
وقتی هم بابام برای ناهر اومده بود خونه همش میگفت چرا ناراحتی
ولی امروز وقتی باهاش حرف میزدم صورتش رو میکشید توهم
و باهام جوری که انگار کار بدی مردم رفتار میکرد
بابلم هم که امروز اومد خونه و توی موبایلش فیلم خنده دار میدید و میخندید مامانم همش میگفت چرا خوشحالی
نمیخوام بگم مامانم مشکل داره نه ولی به نظرم زیادی به فکر ما هست
من یه دختر سیزده ساله هستم و کم پیش میاد که توی کار خونه به مامانم کمک کنم حتی آشپزی هم بلد نیستم
به نظر مامانم خسته شده و همچنین وسواس گرفته
باید سعی کنم توی کار های خونه کمکش کنم ولی از کارای خونه بدم میاد
ولی خوب احساس میکنم زیادی به من توجه داره
مثلا داداش هجده ساله من همیشه توی اتاقشه و چراغ هاش رو خاموش میکنه و میفته توی گوشی ولی من همیشه پیش خونوادم ولی وقتی فقط یک ساعت رفته بودم توی اتاقم که نقاشی بکشم و دردم رو بسته بودم همش میومد در میزد و میپرسید چیکار میکنی؟
یه خورده احساس میکنم حریم خصوصی ندارم
البته فکر کنم اینم به خاطر این باشه که مامانم فقط به خاطر رفتار داداشم دلش رو به من خوش کرده
ولی بعضی وقتا که باهاش صبحت میکنم که رفتار های بدش رو تصحیح کنه بهم میگه باش من مامان بدی هستم و بعد ناراحت میشه و قهر میکنه میره
من خیلی مامانم رو دوست دارم دلم میخواد که دلیل علمی رفتار هاش رو بدونم خیلی نگرانشم
گاهی اوقات بدون این که حواسم باشه از دستش عصبانی میشم و سرش داد میکشم ولی اون منو میبخشه
چیکار کنم دختر خوبی براش باشم؟
احساس میکنم بهم اعتماد نداره