سلام سارا هستم 16 سالمه بچه اول یه داداش 4ساله
نمیدونم اسم این مشکل و احساس درد اور (حداقل برای خودم) رو چی بزارم
فقد میتونم در حد بیان یه سری مسائل از شما راهنمایی بخوام
خانواده خوبی دارم. برام از نظر مادی چیزی کم نزاشتن تا الان نه فهش و ناسزایی بارم کردن نه رووم دست بلند کردن
ولیی من تا جایی که یادم میاد ارتباط خوبی با خانوادم نداشته و ندارم و همین امر باعث شده ک توی خونه همش توی اتاقم باشم و سرم تو کار خودم
اصلا باهم صمیمیتی نداریم. کل صحبتی که بینمون رد و بدل میشه همون سلام و خداحافظیه. تو این خونه. هرکی برای خودش زندگی میکنه و مسئولیتاش رو به جا میاره. مگر اینکه کار هرکسی گیر باشه تا حرفی زده بشه.
البته اضافه کنم اگر من پیشقدم بشم و در مورد موضوعی با مادرم صحببت کنم اون هم همراهی میکنه. و چند کلمه ای با من حرف میزنه ( که در مواقعی به بحث و جدل کشیده میشه)برای همین من هم پیش قدم نمیشم و همین ارتباط یک طرفه هم قط میشه. (بیشتر بحث هامون هم از همین مشکل من نشات میگیره و هرچقدر که من بخوام برای اونها توضیح بدم و توجیه کنم. یا گویا دردمو بهشون بفهمونم. اونا متوجه نمیشن )
پدر و مادر من ادمای سرد مزاجی هستن و اصلا خونگرم نیستن
تا اونجایی که یادم. میاد فقد حسرت ارتباط همسنو سال های خودمو با خانواده هاشون و میخوردم.
مثلا دختر عمم یه رابطه خوبی با پدرش داره یه جوری راحت همو میبوسن و بغل میکنن که من سال تا سالم. بزور. اونم بخاطر عید نوروز. با پدرم روبوسی دارم
در کل نمیدونم مشکل از کیه. یا از چیه
که باعث شده شخصیتم شکننده و زود رنج و پرخاش گر. افسرده بی حسس. و هرچی که فکر کنید ، بشه
امیدوارم حداقل تو دنیای مجازی کسی حالمو درک کرده باشه و بتونه کمکم کنه