سلام وقت بخیر
برای مشاوره مزاحم تون شدم
من مشکلات زندگیم خیلی زیاده
اومدم چندتا شو بهتون بگم
من یه دختره ۲۰ ساله هستم دانشجوام
و توی یه خانواده * کرد بزرگ شدم
تا الان که ۲۰ سالمه روز خوش خیلی کم و به ندرت به خودم دیدم
اول از مشکل خانواده م بگم
مادر من وقتی ۱۹ سالش بوده تو یه خانواده * معمولی که دست شون به دهن شون می رسه بزرگ شده
و با پدرم که اون زمان شاگرد نانوا بوده ازدواج کرده بعد از یک سال من به دنیا اومدم
بعد از مدتی اخراج کردن پدرم رو و پدرم برای کار مجبور شده بیاد به تهران و نگهبان یه ساختمون (سرایدار) بشه اینجا به صورتی که یه خونه * کوچک (۳۰متری)به ما دادن و پدرم باید نظافت ساختمون رو انجام بده
ما همیشه اذیت شدیم سر ابن قضیه که خونه مون کوچیکه و اینکه همه * هم سنای من اتاق دارن و زندگی بهتر با وسایل بهتر اما من نه
تا حالا خدا رو شکر از نظر خوراک هیچ مشکلی نداشتیم
اما خیلی از نظر روانی اذیت هستیم چون همیشه جنگ و دعواس خونه مون سر همین قضیه
چون مادرم می گه من خونه * بابام بودم راحت بودم الان اومدم کارگر مردم شدم دیگه خسته شدم زن داداشای من مثل ملکه ها زندگی می کنن اما من نه
و بعد این همه دعوا و جنگ اعصاب بعد از ۱۳ سال داداشم به دنیا اومد من خیلی مخالف بودم چون خودم هیچ وقت زندگی خوبی نداشتن و قربانی این زندگی شدم دلم نمی خواست یه آدم دیگه بدبخت شه مثل من ولی داداشم رو به دنیا آوردن متاسفانه
در حال حاضر زندگی خوبی نداریم اما داریم به زور می گذرونیم اما یه مشکلی هست مامانم ما رو دیوونه کرده سر این که
پدرم با دایی ها دعوا کرده سر همین که می گن شما دخترمون رو اسیر کردن و سر یه سری مسائل دیگه
الان پدرم به مادرم می گه تو می تونی بری خونه * داداشات اما حق نداری بچه ها رو ببری اونا ام نیان اینجا
الان مامانم هر روز گریه می کنه که داداشامو نمی بینم زندگی فلانه من چقدر بدبختم منو داداشمم روانی کرده
حالا من موندم چیکار کنم دارم دیوونه می شم