سلام ازدواج کردم حاصل این ازدواج دوتا بچه است ساله کرم متولده هفتادم باهمس م خیلی مشکل دارم بعضی وقتا دست بزن داره تا زورش میگیره بلند میشه میزنه براهرچیزی حتی کوچیک دختر عمو پسر عموهستیم میدونم ازدواج ماازهمون اول غلط بود میدونید چرا دارم پیام میدم چون بیشتر شبها فقط بحاله خودم گریه میکنم که چرا سرنوشت من باید انقدر بد باشه ونتونم دادبزنم چون فامیلیم چون همیشه سخت حرف میزنم ازاینکه شاد نیستم خوشحال نیستم ناراحتم خیلی شبها آرزوی مرگ دارم امادلم برابچهام میسوزه میدونم اینا اذیت میشن بدون من دخترم مریضه همیشه میگم کاش سر پسرم توزایمانش میمردم دیگه دخترما بدنیا نمیاوردم که انقدر زجر بکشه شوهرم دوسمنداره اصلا آخه کدوم مردی زنشا دوسداره ولی کتک میزنه کدوم مردی انقدر بی احترامی میکنه کدوم مردی برازنش ارزش قائل نیس کدوم مردی فحش میده پس اونم مجبوری زندگی میکنهبه مامانمم نگفتم که بدبختم که علائم ام اس رادارم افسردگی سردرد بی حالی ضعف میدونم زیاد پیش بره فلج میشم ولی بشم مشکلی نیس آخرش مردنه اما بچهام چی ها یه راهنماییم کنید شوهرم دوسنداره باکسی حرف بزنم جایی برم عقد عروسی اصلا مهمونی نه دوسداره توخونه باشم پدرشم اینطوریه ولی باز مردم داره مجبور بشه میره اما این خیلی بدتره منم خودما زدم به کوچه علی چپ توخودم میریزم هیچ جا نمیرم بخاطره بچهام نبود یه چیزی میخوردم راحت میکردم من خیلی مغرورم باورتون نمیشه وقتی میزنه دوسدارم سرم به یه جایی بخوره فقط بمیرم اونوقت هم خودم راحت میشدم هم بچهام هم خانوادم آخه اخلاق نداره بابام خیلی خوبه با اون مرد بزرگ شدم الان پیشه این زندگی کردم مثه جهنمه راهنماییم کنید چیکارکنم