سلام من دختری14ساله هستم و خودم رو از همه هیجانات و خوشی هایی ک همه همسن هام یعنی دهه هشتادیا انجام میدن دور کردم
اون طور ک دوست دارم زندگی نمیکنم
قبول دارم ک زندگی قشنگه ولی چیزی ته دلم هست ک بهم میگ اینکه توی * راهی حرکت کنم ک از چندین سال قبل کنده شده اشتباهه و باید راهیو برم ک خودم بکنمش و بپذیرمش
مادر و پدرم ک باهام صحبت میکنن میترسم ک حرفم رو بگم چون میترسم دیدشون بهم بد بشه
کامل ب خودم حق میدم ک اینطور فکر بکنم
من چندتا دوست داشتم ک از چندسال پیش باهاشون دوست بودم اما امسال * مقدار تعغیر کردن
اونا زیاد تر حد دنبال عشقوحال بودن ولی خب منم فقط باهاشون بیرون میرفتم و وقتی اونا مثلا با دوست پسراشون میرفتن دور بزنن من تو پارک قدم میزدم و کلا خودمو مشغول میکردم چونکه از تنها قدم زدنو اینجور چیزاهم خوشم میاد
بعدش * بار مادر من ک زودتر از همیشه میاد دنبالم از سمتی میاد ک اون دوتا با دوست پسراشون قدم میزدن رو میبینه و منم از همه جا بیخبر کنار بستنی فروشی بستنی میخوردم
شب بود و اونطرف ک اونا بودن تازیک بوده و مامانم یکی از دوستام رو با دوست پسرش میبینه و اونیکی دوستم هم دیده اما دوست پسرشو ندیده بوده
بعد یکی از دوستام متوجه میشه و مامانمو میبینه و ب قول مامانم غیب میشن
در همین مدتا من * حس بدی گرفتم و ب مامانم زنگ زدم ک بباد دنبالم و چون نمیدونم چرا استرس گرفتم و چندبار پشت سرهم ب مامانم زنگ زدم ک بیاد و اونم اومد برام گفت....
گذشت
4ماه بعداین اتفاق
بهمن ماه بود ک بابام هم فهمید این موضوع رو
و همین هول و هوش بود ک من میخواستم با اون دوتا دوستام قطع رابطه کنم سر * موضوعی ک ب این جور مساعل بی ربط هم نبود
بابا و مامانم باهام صحبت کردن و با اینکه جرعت سوال پرسیدن نداشتم ولی ب این قانع شدم ک رل داشتن خوب نیست
گذشت
من متوجه شدم خیییلی ب من بی اعتماد شدن
و حدس زدم ک مامانم جریان اون شب رو گفته و مامان و بابام ب این نتیجه رسیدن ک من هم اون شب با اون پسرا بودم (ک کاملا اشتباهه)
رفتاراشون منو عصبی کرده
فکری ک درباره من داشتن منو عصبی کرده
ت اون مدت ک با اون دوتا بودم چندتا پسر بهم از طریق اونا پیشنهاد رل زدن دادن و منم اصن بهشون فکر نکردم و رد کردم
هیچوقت با اونا نرفتم ک میرفتن سر قرار
ولی نمیدونم چطوری بهشون بفهمونم
اگر منم جای اونا بودن همین فکر رو میکردم
جرعت حرف زدن ندارم چون میترسم با هر کلمه ک بگم بی اعتماد تر بشن
لطفا بگین چجوری از این وضعیت خلاص بشم