من تشنه محبتم
توان نوشتن ندارم
چرا که سینه ام پر است
کلمات توانایی ابراز درد و احساسم را ندارند
به گونه ای که تنها بغض همدمم میشود
دنیا چرخیده و شخصیت من را شکل داده
اما من غلط هستم
شخصیتی که سرنوشت برای من برگزیده،غلط است
شب ها از درد به خود میپیچم و بیصدا میگریم
هر لحظه و هر زمان آرزو میکنم ای کاش کسی دوستم بدارد
چرا که من تشنه محبتم
سرنوشت این را برایم رقم زده
همه را دوست میدارم اما تنها در ظاهر
چرا که من تشنه محبتم
حالا شعرو میذارم کنار
من یه دختر سیزده سالم
خونواده من مثلا بهم توجه میکنن...
ولی من ازشون متنفرم
به همین خاطره که من به سمت فضای مجازی روی اوردم
اونجا میتونم با آدما بدون ترس حرف بزنم ولی شخصیتم مجهول باشه
اونجا آدما باهام با احترام برخورد میکنن
بهم توجه میکنن
همین بیتوجهی همه و نیاز من به محبت من رو به سمت جنس مخالف کشوند
یه مدت با یه نفر رابطه داشتم
ولی بعد به خودم اومدم و باهاش قطع رابطه کردم
چون من مذهبی هستم
اما همیشه آرزو میکنم کسی باشه که دوستم داشته باشه
اینکه من به محبت نیاز دارم باعث شده که بخوام در آینده زودتر ازدواج کنم که هم از خانوادم دور بشم و هم نیازم به محبت برآورده بشه
چرا از خانوادم متنفرم؟
چون اونها من رو اینجوری تربیت کردن
جوری بزرگم کردن که تشنه محبت باشم
واسه همینه که میخوام هرچه زود تر از خونمون دور و دورتر بشم
چون با بودن در کنارشون فقط درد میکشم
هر زمان که به محبت و دردودل نیاز داشتم فقط باهام دعوا کردن
منم ترجیح میدم توی خودم بریزم