سلام وقت بخیر، بنده خانمی 25 ساله هستم که سه سال و نیمه ازدواج کردم و الان باردارم. در خانواده ای بزرگ شدم که با وجود مذهبی بودن، ار تباط جنسی پدر و مادرم جلو من در بیشتراوقات دیده شده و خودم با خجالت از صحنه دور شدم این اتفاق در دوران کودکی که خیلی زیاد پیش اومده و راحتتر بودن. چون فکر میکردن من متوجه نمیشم و در نوجوانی و جوانی هم خیلی پیش اومده آخه پدر و مادرم اتاق جدا نداشتن و گاها ارتباطشون تو هال انجام میشده به همین خاطر در اکثر اوقات بصورت اتفاقی میدیدم. به همین خاطر از کودکی که اصلا اطلاعی راجع به بحث جنسی نداشتم خودم هم ادای پدر و مادرم رو با یه بالشت در میآوردم و چون از جانب خانواده دعوا میشدم این کار رو یواشکی انجام میدادم تا بزرگسالی و دوران دبیرستان که وارد مدرسه شبانه روزی شدم و توی خوابگاه متوجه این مسائل شدم. و چون تو اوج تحریکات جنسی بودم و خانواده هم بعضا رعایت نمیکردن واقعا عقده ای شده بودم. اما به شدت خیلی خیلی زیاد خودم رو محدود میکردم و تلاش میکردم که گناهی انجام ندم. از طرفی هم خیلی احساساتی هستم و اگه کسی بهم محبت کنه واقعا جذبش میشم. تو خوابگاه دانش آموزی هم یه نفر بود که شدیدا از لحاظ عاطفی بهم نزدیک شده بود با اینکه ازم کوچکتر بود اما بهم شدیدا وابسته شده بودیم و من اونو مثل خواهر کوچکم میدیدم تا اینکه اون هم بخاطر فشار جنسی که داشت و خیلی بیشتر از من راجع به مسائل جنسی میدونست، نزدیک تر شد. و رابطمون به هم جنس بازی کشید خیلی کم بود اما بدجور به خودم سرکوفت زدم عذاب وجدان داشتم بابت گناهی که کردم. اون دوران تموم شد و تو خوابگاه دانشجویی هم تو سال آخر دانشگاه دوباره یه نفر که باز هم از لحاظ عاطفی به شدت به من ابراز عاطفه میکرد بهم نزدیک شد و دوباره گناه اتفاق افتاد و تمام خاطرات بد دبیرستان برام تکرار شد و من سرخورده تر از قبل شدم. ولی توبه کردم.ازدواج کردم و ارتباطم رو با اون دختر قطع کردم و الان حدود 4 سال گذشته اما بخاطر اینکه ارتباط جنسی من شوهرم خوب نیست و با وجود اینکه بهش گفتم و میدونه، اما خوب نمیتونه منو ارضا کنه، ذهنم ناخودآگاه شروع به تصویر سازی میکنه و یاد دوران خوابگاه میفتم و تمام خاطرات و حتی با تخیل بیشتر تو ذهنم میسازم. به شدت عذاب وجدان دارم و نمیدونم چکار کنم آخه نیاز جنسی هم داره عذابم میده، خسته شدم از بس از همون اول روم فشار بوده و دست به هرکار که میزنم تهش گناهه. واقعا بعضی اوقات از پدر و مادرم متنفر میشم که نیاز جنسی رو تو اون سن کم در من زنده کردن. من چکارکنم که حس خیانت به شوهرم نداشته باشم و این تصورات گناه رو بچم اثر نذاره؟؟؟؟ چطور این فکرا از ذهنم بره و آروم شم؟؟