سلام ۱۸سالمه تو فضای مجازی از سر تنهایی و بی حوصلگی و خلاصه هرچی که فکرشو بکنید با یه پسری۲۴ساله دوست شدم البته قبلش بهتون بگم که روز اول قشنگ همه * شرایطش رو بهم گفت... گفت که توی تصادف چند سال پیش برای صداش یه مشکلی پیش اومده یعنی یه جورایی لال شده همه چیو گفت من بدون اینکه به هیچی توجه کنم از بس تنها بودم همه رو قبول کردم گفتم باشه اشکالی نداره و این رو بگم من از نظر همه چی ازش سر ترم قیافه و صدا و خیلی چیزای دیگه یعنی اگه مارو کنار هم ببنید میگید اصلا تمومش کنید هیچیتون بهم نمیخوره شماها خلاصه یه سال باهم بودیم من خیلی به خودم وابسته اش کردم خودش هم زیادی ساده بود دیگه یه جورایی ذلیل بود همش میترسید منو از دست بده هرکاری میکرد بهم میگفت مسئله ازدواج پیش کشید باخودم گفتم اخه من چجوری این شخصو به خانواده ام معرفی کنم خیلی رو من حساسن اون منو به خانواده اش معرفی کرد اصلا تعجب کردن گفتن این دختر اصلا چه جوری به تو محل گذاشته وای وقتی این حرفو بهم زد متنفر شدم از این رابطه با زور و همه چی اروم اروم به مامانم گفتم به شدت مخالفت کرد و دقیقا حرفای پدر و مادره اونو زد ولی تو این یه سال خیلی با من مهربون بود خیلی خوش اخلاق بود با اینکه دور بود ازم ولی یه جورایی نشون میداد داره میجنگه واسه اینکه بهم برسه ولی هیچکارش به دلم نمینشست حرفای پدرومادرش و از اینجا مادرم خیلی منو سرد و بی احساس کرده بود ازش خواستم این رابطه رو تموم کنیم سه چهار بار منو تهدید کرد به خودکشی که اگه بری خودمو میکشم منم ترسیدم گفتم باشه نمیرم اون اصلا ادم منطقی نیست خیلی احساسی فکر میکنه تا یه چیزی میگم میگه باشه یه جوری میرم که هیچکس منو پیدا نکنه بهش گفتم واسه بدست اوردن من اصلا راه خوبیو انتخاب نکردی این دفعه توضیح دادم براش و رفتم واسه همیشه چون واقعا خستم شد یه سال عین کابوس بود برام پستای تنهایی میزاره خیانت شکست عشقی خودکشی اصلا تو شوکم عذاب وجدان دارم از اینکه روز اول قبول کردم و با همه چی ساختم و به خودم وابسته اش کردم توروخدا پیام منو بخونیدو کمکم کنید خواهش میکنم خیلی آشفته ام...از وقتی هم که رفتم هی پیام میده میگه دلم برات تنگ شده بیا چت کنیم و التماس میکنه چی کار کنم به نظرتون...