من مردی 29 ساله هستم و همسرم 24 ساله. دو سال در عقد بودیم و سپس ازدواج کردیم و در شهرستان جدای از خانواده ها زندگی میکنیم. و شش ماهی است در منزل مشترک مان به دور از دخالت آشنا یا خانواده ها زندگی مشترک میکنیم و عقیده داریم مشکلات باید در درون خودمان حل شود و در 95 درصد موارد گله و شکایتی به خانواده ها نمی کنیم. در این بین هم دعوا و زد و خورد نداشتیم و صرفا چند مرتبه جر و بحث و داد سر هم زدن بوده و توهین های معمول و نه خیلی بد به هم. من دانشجو هستم و همسرم خانه دار. و من در کنار تحصیل، کار هم میکنم. همسرم در اکثر موارد از روابط جنسی چه در شب یا روز طفره می رود به بهانه های مختلف، حمام رفتن برای من سخت است، خوابم می آید، دلم درد می کند، بگذاریم فردا شب، الان عادت ماهانه دارم، و ... و اگر هم رابطه ای شکل می گیرد در 90 درصد اوقات به اصرار من است که اصلا و ابدا برای من خوشایند نیست و احساس تحقیر و کوچک شدن به من دست می دهد و پس از رابطه، در بعضی اوقات اظهار رضایت می کند و در بیشتر اوقات به طور غیر مستقیم گله می کنند که چرا در این موقع، تو همه اش من را برای رختخواب میخواهی و .... رابطه اکنون مان شده هفته ای یکبار (به جز دوران قاعدگی، در دوران قاعدگی به دلیل شرایط شان سمت شان نمی روم) ، البته هر گاه اشتباه می کند با تاخیر و وقتی دل شکسته شدم با یک بوسه یا شوخی می خواهد جبران کند ولی واقعا خسته شدم از این رفتارش. هر دو احساسی هستیم. خانواده ها هر دو مذهبی هستیم و افراد آبرو دار. از زندگی در این مدت دلسرد شدم و به فکر جدایی هستم چرا که طبع گرمی دارم و ایشان هم اظهار می کنند که طبع گرمی دارند ولی در عمل و روابط اینطور نیست (در ظاهر زود گرم شان می شود در محیط) و با اینکه همه زندگی را با صداقت آغاز کردم. وظایف منزل را تقریبا انجام می دهند ولی از الان اصرار بر بچه دار نشدن تا پایان عمر دارند با اینکه ته دلشان بچه دوست دارند و فرد مذهبی هستند! (البته من خودم تمایل به بچه طی چند سال اول ازدواج ندارم ولی برنامه ریزی برای بچه دار شدن دارم). میخواستم بپرسم راهکاری وجود دارد؟ تمایل به مشاوره آنلاین دارم در صورت نیاز. خودم هم گیج گیج هستم و نمیدانم چه کار کنم. لطفا پاسخ را از طریق ایمیل هم برای من ارسال بفرمایید. ممنون