سلام وقت بخیر، راستش نمیدونم چقدر موضوعی که انتخاب کردم درست هست ولی مشکل رو خدمتتون عرض میکنم.
من دانشجو 22 ساله پسر هستم، سال چهارم دانشگاهم ولی خب یکسال بیشتر باید بمونم. راستش قراره لپتاپ بخرم البته یک مقدار پولشو من میدم و بقیه پول رو پدر و مادرم، این ایام خریدن لپتاپ یه مشکل بزرگه اونم به این قیمته و منم به شدت دلم برای خانوادم میسوزه که بخوان نزدیک سی میلیون برا من لپتاپ بخرن، ولی خب مشکل مالی زیادی هم نداریم و با پولی که خودم دارم و یه وام میتونم لپتاپی که دوست دارمو بخرم. مشکل اینجاس که من لپتاپ فقط برای درس و کار و اینا نمیخوام و دوست دارم لپتاپم امکانات بازی کردن هم داشته باشه و بتونم بازی های سطح کیفیت بالا رو هم باهاش انجام بدم، و خب درواقع لپتاپی این امکانات رو داشته باشه حدود سی تومن بیستو خورده ای میشه.، ولی اصل مشکل اینه که پدر و مادرم میگن با لپتاپ فقطو فقط باید درس خوند و بازی کردن یه کار الکیه و خرج کردن براش هم بیهودس، به خاطر همین من نمیتونم اون لپتاپی که دوست دارمو انتخاب کنم چون در این صورت باید بهشون بگم که دوست دارم با لپتاپ بازی هم بکنم.
شاید پیش خودتون بگید این دیگه چی آدم بی غمی هست که مشکلش اینه، راستش من مشکل که زیاد دارم یکیش همین که هیچ دوستی ندارم همش تو خونم و مشغول درسامم که بیشتر از این شرمنده خانوادم نشم، هیشکی نیس باهاش دردو دل کنم اگرم باشه اعتمادی به کسی ندارم. تقریبا هیچ تفریحی به جز دیدن یه قسمت از سریال در شب ندارم، خیلی احساس پوچی میکنم، حتی این ترم تو درسامم دارم کم میارم. با اینکه فقط درس میخونمو مدتی هست که چشمام درد گرفته و سردرد دارم، بعضی از امتحانام خراب کردم، منتظرم پایان ترم ها شروع شه و هرچی تلاش میکنم انگار هیچ کاری نکردم، من با این سنم باید کار کنم نه اینکه درس رشته ای رو بخونم که هیچ علاقه ای بهش ندارم. درس خوندنم فقطو فقط بخاطر پدرمه، نه اینکه مجبورم کنه، خودم دوست دارم باعث افتخارش بشم،. با اینکه فعلا گند زدم با ده ترمه شدنم.
بیخیال من هررووزم اینجوریه که بخاطر گفتن قضیه لپتاپ خواستم یبار پشیمون میشم چون احساس شرمندگی شدیدی دارم نشبت به پدر و مادرم و از طرفی واقعا برای ترم بعد لپ تاپ نیاز دارم و. از دیگه هم دلم یه لپتاپ میخواد که همه نیازامو برطرف کنه و اگر اینبار همچنین لپتاپی نخرم. دیگه معلوم نیس کی بتونم لپتاپ بعدیمو اونی که خودم میخوام بتونم بخرم.
در واقع در متنی که نوشتم خواستم یه گوشه از دغدغه و مشکل افسردگیمو بهتون بفهمونم و بگم چقدررر تناقض در من وجود داره که همین باعث عصبی بودنم هست خیلی دوست دارم دیگه زندگیم ادامه پیدا نکنه ، خیلی وقته هیچ دلخوشی ندارم، هدف ندارم. انگیزه ندارم اینارم نوشتم که شاید یکم حالم بهتر بشه. ولی خب اگر نظری داشتین بگین شاید کمکم کنه.