سلام من یه دختر ۱۷ ساله هستم عاشق پسرداییم شدم که از من ۶ سال بزرگتره چندسال پیش رفتاری ازش دیدم که ازش متنفر شدم منم اونموقعه ها سرم گرم گوشیو اینا بود اونکه دیده بود چقدر نسبت بهش بی توجه شدم همشم سرم تو گوشیه اخرشبا پیام میداد چرا بیداری مگه دختر تا ۳صبح سرش تو گوشیه همش غیرتی بازی واسم درمیاورد اینم بگم اولین بارش بود پیام میداد تا دید من یخورده باز باهاش خوب شدم رفت یه جایی تا ۸ ماه ندیدمش وقتی دیدمش باز آدم قدیم بود سرد مغرور منم بدتر از خودش باهاش تامیکردم جفتمون خیلی مغروریم تا یکسال دیگه گذشت تو عروسی یکی از بستگان شروع کرد بامن شوخی کردن کل کل کردن که برام چایی بیار پاشو کمک کن شیرنیا رو بچین همش سر کار کردن بهم گیر میداد یسری گفتم میخام دوره پرستاری ببینم گفت میخای چکار آخرش که باید بجه داری کنی گفتم من میخام مستقل باشم کار کنم این رشته رو دوست دارم گفت اگه تونستی کار کن کاره جی؟ هروقت اسم کار میاوردم عصبی میشد جوری که انگار الان شوهرمه منم میخام برم سرکار ولی همیشه اون باهام حرف میزد من هیچوقت پیش قدم نشدم واسه اینکه باهاش حرف بزنم و اول اون سلام میکرد هیچوقت من اول سلام نکردم بهش الان یکسال شده آدم مغرور قدیم به همه سلام میده جز من شده حرف بزنه مثلا بگه مرسی ولی بیشتر نه دوستام میگن بخاطره اینه که خودت و گرفتی اونم مرده غرور داره یکم تو پیش قدم شو ولی نمیتونم سختمه شده نزدیک خونشون بودم چندماه بوده که منو ندیده بوده باورتون میشه نیومد منو ببینه داشتم دیوونه میشدم از دستش الان سوالم اینه چکار کنم ؟ به نظرتون حال به حالیه یا همون حرف دوستام درسته فراموشش کنم یا نه چند وقت پیشا با یه اکیپ دختر پسری رفتن گردش من داشتم سکته میکردم تازه دوست دخترم داشته