مامانم میشناسش اما نمی دونه عاشقشم حالا اون توی یک فیلم با یک زن بود که نقش همسرش رو بازی می کرد مامانم گفتش بالاخره با اون ازدواج می کنه قلبم داشت وایمیستاد کمی بعدش منطقی فکر کردم و گفتم من یک آدم معمولیم اون مشهوره قیمت ساعتش از کل زندگی من بیشتره بازیگر ها رو ول نمی کنه با من ازدواج کنه که تازه اصلا امکان نداره که ببینمش چه برسه به ازدواج اما نمی تونم یک لحظه از فکرش خارج بشم اون کیه من کیم اما نمیشه بهش فکر نکرد لطفا درک کنید