سلام من مشکلم این هست که نمیدونم زمینه های افسردگی رو دارم یعنی یه هفته حالم خوبه بعد دوباره بد میشه هیچ دلیلی هم ندارم براش متوجه منظورم هستید یعنی این که نمیتونم روحیمو همیشه خوب حفظ کنم یهو میریزم بهم که میگم معمولا دلیل خاصی هم نداره و باز هی اوکی میشم اما کلا یه سال دوسالی هست که اینطورم روحیم خوب نیست ادم ریسک پذیری هم نیستم و ترسوام به نظرم میترسم خیلی کارارو شروع کنم و شکست بخورم میترسم دو روز حالم خوب باشه و بعد دوباره ناامید شم که این اتفاقم میفته و زیاد کلا از زندگیم راضی نیستم من بابام صب تا شب درگیره وقتیم میاد خستست و هی بد رفتاری میکنه مامانمم که اصلا دنیاش کوچیکه خودشو با کارای خونه مشغول کرده وقتی میام از ارزوهام و برنامه هام باهاش حرف بزنم میزنه تو حالم چون دنیای من خیلی بزرگه همیشه تو ذهنم ایده های مختلف بوده و به این فک میکنم تو عرصه ای که بهش علاقه دارم یه چیرهایی رو کلا میتونم عوض کنم تو کل کشور میفهمین چی میگم مامانم اصلا درکی نداره از دنیای من اون همه چیزو غیر ممکن میبینه داداشمم که اصلا نگم اونم تو دنیای خودشه کلا ارتباط خانوادگی منسجمی نداریم اینارو گفتم که بگم همینا باعث میشه تو خونه موندن اصلا لذتی برام نداشته باشه اما علارغم این موضوع همش خونم فقط تو زندگیم لحظاتی که با دوستام بودم بهش خوش گذشته و واقعا احساس خوش بختی کردم روزایی که با رفیقام میرم بیرون روحیم خوبه از فرداش باز تحت تاثیر جو خونه حالم بد میشه خونوادمم که میگم اصلا نه خیلی به هم توجه میکنن نه سفر یا تفریحی باهم میریم نه جرعت داریم دو هزار پول خرج کنیم کلا اصلا نمیشه باهاشون خوش بود میدونید اگه وضعیت منو میدیدید متوجه میشدید دیگه خلاصه منم همش تو گوشیم با دوستام صحبت میکنم که حالمو خوب میکنن تا از جو خونه دور شم مامانم هی بهم گیر میده سر گوشی اما من مهم نیس برام من میخام فقط حالم خوب باشه همین