سلام من با شوهرم صحبت کردم راستش خیلی خوشحال شد اولش شوکه شد طبق گفته شما رفتم ازمایش دادم چهار تا بچه تو سنو دیده شد ولی خب میگن ممکنه یکی هم پشت باشه ولی من واقعا نذر کردم همون چهار تا باشن
ما تصمیم گرفتیم بچه هارو نگه داریم ولی مادرشوهرم میگع بریم طبقه پایین خونشون زندگی کنیم
من میخاستم جدا باشم ولی با این شرایط فکر میکنم خوب باشه مادرشوهرم خیلی ذوق کرده ولی فوق العاده تو زندگیم دخالت میکنه
شوهرمو همش میکشه سمت خودش و به بهانه مختلف صداش میکنه که زیاد پیش من نباشه
من فقط برای بچه ها و ارامش شوهرم میخام برم اونجا نظرتون چیکار کنم؟