سلام...من وقتی بخوام یه موضوعی رو فراموش کنم یا هر چیزی به شدددددددددددت افکار به من هجوم میآورند و اصلا نمیتونم اون فکرو از سرم بیرون کنم به هیچ عنوان نمیشه.او افکار میشن جزئی از وجودم و اصلا بیرون نمیرن وقتی هم بخوام که فکر نکنم به شدت این افکار ماندگار تر میشن..تا حدودی خودمو فرد وسواسی میدونم،یعنی میشه گفت وسواسیم ولی وسواس فکری، نه چیز دیگه..من خودم فردی هستم که به کارما و هر چه کنی به خود کنی اعتقاد کامل دارم و میدونم قضاوت کردن یک مسئله * ب شدت پیچیده ای هستش و به جز خدا کسی از درون کسی خبر نداره به هیچ عنوان.من یه روزی یک عکسی با حجاب بد از یه دختر دیدم و پیش خودم قبل اینکه بخوام قضاوت کنم انگار که خودم نگفتم و یکی در درونم این حرفو زده گفتم یعنی میشه منم یه روز چنین عکسی رو به اشتراک بذارم؟و این حرف خودمو به عنوان قضاوت گرفتم و به شدتتتتتتتتتت ناراحت و پشیمون شدم و ترسیدم که سرم بیاد..و چون حق الناسه گفتم اگه پشیمون بشم هم فایده ندارد و خدا نمیبخشه و به شدددددددددددت ناامید و خسته و ناراحتم و هیچ چیزی دست خودم نیست...بعد از این من حالا دچار وسواس قضاوت کردن و نظر دادن و بررسی کردن ادما شدم کاملا بر خلاف میل باطنیم حالا هر چیزیو میبینم قضاوت میکنم و پشیمون میشم و زجر میکشم و میترسم و کل امیدمو نسبت به آینده از دست دادم ..همش ویژگی های منفی ادما رو یادآور میشم و از روی وسواس مثلا میگم من اینجور نمیشم و فلان و اینا ...در صورتی که همش از روی وسواسه من نمیخوام فکر کنم نمیخوام نظر بدم درباره کسی ولی به خاطر اینکه میدونم بخشیده نمیشم حتی در صورت توبه و پشیمونی انگار این افکار بدتر هم میشن و کلا نامیدم...نمونه ای از وسواس هام اینجورن..مثلا اگه کلمه * دروغگو رو بشنوم یادم میاد چه کسی دروغگوئه و تو ذهنم بدون اینکه کسی بفهمه میگم فلانه و فلان و قضاوت میکنم و میگم من اینجور نمیکنم در صورتی که من تو شرایط اون فرد نیستم و وقتی کسیو قضاوت کنم سریع سر خودم میاد یه روزی میدونم پس بهتره اینو انجام ندم ولی خب نمیشه. هیچی دست خودم نیست و وسواسه..چیکار کنم؟از کل غیبتا و اگر تهمتی بوده و قضاوت های گذشتم پشیمونم و راهی هم نیست نمیدونم چیکار کنم و کاملا میترسم سرم بیاد نمیدونم خدا قضاوت یا همین وسواس های منو که حق الناسه ولی سریع پشیمون شدم و توبه کردم واقعا میبخشه یا نه و من بدبخت میشم؟...یا مثلا وسواس دلسوزی هم گرفتم مثلا چیزیو ک خودم دارم و بقیه ندارن دلم براشون میسوزه و پشیمونم ب خاطر این کارم چون نظرم اینه ک دلسوزی کنی نعمت خودتم از دست میدی ولی دست خودم نیست نمیتونم کنترلش کنم مثالشم اینه مثلا یکیو میشناسم که خواستگار نداشته تا حالا و دوست داره هم ک ازدواج کنه بعد من تو دلم گفتم بالاخره مثلا من یه روزی ازدواج میکنم و شرایطشو دارم ولی اون هیچوقت نه و من وقتی چیز اینطوری بگم خودم مثل طرف میشم من واقعا نمیخوام موقعیت ها و نعمتام ازم گرفته بشه نمیدونم چیکار کنم..راهی برای فکر نکردن و خالی کردن ذهن میخوام دارم میمیرم واقعا