منو * اقا پسر توی ترمینال بودیم و اون هی میخاست سر صحبت باز کنه اما میترسیده من ناراحت شم . و اینکه ادم با دین و ایمونه و پیج ایسنتامو داشت و باز ازم اجازه گرفت و بعدش باهم حرف زدیم و میگفت دلشو بردم و میخاد باهم خیلی باشع تاابد و اینکه من عاشقش شدم یهویی و واقعا دلم براش تنگ شده بااینکه دوریم ازهم . اما میترسم بره ازم چیزی بخاد ک نتونم میترسم شکست بخورم یا اابروم بازی شه . یکی کمکم کنن چیکار کنم هم میخامش هم میترسم بین عقل و قلب گیر کردم