سلام ببخشید من یه ساله ازدواج کردم 26 سالمه شخصیت گوشه گیر و ساکتی هستم نه دوستی دارم نه آمد و رفتی در کل ادمی هستم همیشه توی خودمم و علاقه ایی به صحبت و شوخی و تفریح ندارم قبل ازدواج خیلی مشتاق بودم به متاهلی اما چون با نادانی و کم تجربگی وارد متاهلی شدم و به یک باره خانوادم و دوری از اونا گوشه گیری و... خودشو نشون داد خانمم زیبا نیست و این کمی ازارم میده ولی از لحاظ اخلاق و رفتار اجتماعی و حتی رفتار با خانوادم از خودم نیز بهتره
مشکل و دغدغه ای که دارم اینه که من از خانواده همسرم خوشم نمیاد از خواهر کوچیکش و مادرش هرچند خیلی با من خوب هستن و احترام میزارن نمیدونم چرا اما تنها چیزی که میدونم اینه که با ازدواجم متوجه شدم که اونقدر که با خانواده همسرم رفت و امد دارم و باهاشون هستم با خانواده خودم نیستم من ماشین دارم اما میخوام بفروشمش چون خانواده همسرم زیاد بیرون میرن و من باید ببرمشون نمیتونم نه بگم و از اون ور خانواده خودم زیاد اهل گشتن نیستن
من ناراحتم از خودم که هیچوقت با خانواده خودم بیرون نرفتم اما حالا دارم به خانواده همسرم سرویس میدم این آزارم میده که من برای خانواده خودم مفید نبودم و چرا برای اونا باشم؟؟؟ ناراحتم ازین حتی دوس ندارم خونمون نزدیک خونه خانواده خانمم باشه چون میدونم اونا با هم صمیمی هستن و هر روز یا ما اونجاییم یا اونا خونه ما
در کل حس و نظر خوبی نه به خانوادش نه به اقوامش دارم البته برای همه این طورم ولی نمیدونم چیکار کنم من میدونم نباید با این خصوصیاتی که دارم ازدواج میکردم ازدواج هرچند درک زیاد و خصوصیات زیادی رو در من به وجود اورد اما این تنش ها و ااین نگرانی های من نسبت به خانواده ها اذیتم میکنه راستش زندگی متاهلی برام سخته اما همیشه به خودم میگم هرطوری باشه تحملش میکنم چون این تصمیم خودم بود و باید پاش وایستم
چیکار کنم با این حس های بد درونم؟؟؟
خواهش میکنم راهنماییم کنید