سلام،دوستان من دیگه خسته شدم حتی نمیدونم چجوری بگم ولی خیلی توی تنگنام ،نمیدونم چجوری باید بیانش کنم ،اخه باید دیگه چکار کنم،من به درد هیچی نمیخورم،از خودم و از این عذابا خسته شدم ،هیچ کاری ندارم کم کم دارم به سن ۳۰نزدیک میشم اما هنوز شغلی ندارم ،از طرفی اصلا نمیتونم تو خونمون بمونم اینجا تو شرایط بسیار سختی دارم میگذرونم ،همه چیز این خونه منو دیونه میکنه من توی این خونه دارم دیونه میشم اصلا نمیشه ارامش داشت ،به کی بگم دردمو ،خونمون ک اسمش اصلا نمیشه گزاشت خونه یه ویرونست ،ن میشه با ارامش خوابید،نه میتونم ب خودم برسم و ب نظافتم برسم ،توی این خونه من اوارم ،مغزمو ب شدت بهم ریخته فضای پر از اشوب و در هم ریخته این خونه حتی اندازه یه سر سوزن جا نیست ک تمیز باشع ،من انقد خستم واشفتم ک اصلا دیگ نا ندارم بخوام تمیز کنم ،از این خونه دلزده ام فقط میخوام برم ،من دارم اینجا اب میشم ،نه میتونم توی این ویرونه پر از کثیفی زندگی کنم و نه کاری و شغلی دارم ک برم پس من باید چیکار کنم ،داغونم ،کارهرروزم حرص خوردنه،کاش حداقل یکیشون بود ک دلم بهش خوش بود ،اما نه کاری دارم نه خونه ای ک بشه اسمشو گزاشت خونه،من دارم دیونه میشم دارم متنفر میشم از پدرم و مادرم ،گرچه میدونم حس تنفر خوب نیس و نباید باشه اما دارم متنفر میشم ک چرا انقد بی تفاوتن ،انقدی پول دارن ک بتونن اوضاع این ویرونه رو بهتر کنن اما جمع میکنن پولشونو،میدونم نباید انتظاری ازشون داشته باشم و ندارم اما حالم خیلی بده ارامش ندارم ،نمیدونم چیکارکنم ،خودم فقط یه سری کارای خونه روانجام میدم اما بقیه رو دیگ نه ،شاید بتونم همه رو با کمک خواهرم انجام بدم ،اما یه چیزی درونم نمیخواد،شاید بخاطر اینه ک خستم و شایدم بخاطر اینکه کینه دارم ،نمیدونم دقیقا ،اما من خیلی خستم من چیکار کنم