سلام
من ۲۱ ساله و دخترم نزدیک به ۵ ساله به یک نفر علاقه شدید دارم و الان نزدیکه یکساله که باهم درارتباطیم و اونم دوسم داره خانوادهامون همدیگرو کامل میشناسن باهم رفت و آمد خانوادگی داریم و همو میبینیم از نظر خانوادگی مشکلی نداریم در یه سطحیم و خانوادهامون باهم درارتباطن
اما بخاطر اینکه موقعیت ازدواج نداره نمیتونه که بیاد خواستگاریم و فعلا مشغول درس خوندنه اونم ۲۴ سالشه تو این یکسال که باهم بودیم اتفاقات زیادی افتاده ک واقعا دوس دارم برای یک مشاور تعریفش کنم تا برداشتشو نسبت به اونا بهم بگه
شخصیتش برام غیر قابل تشخیصه تو این یکسال فهمیدم با تصورات ذهنی من خیلی فرق داره اصلا زمین تا آسمونه
اوایل احساس میکردم منو برای سرگرمیه خودش میخواد
از رفتاراش اینطور برداشت میکردم
تا یکی دوماه اول که رابطه مون خوب بود مثل بقیه رابطه ها همیشه از هم خبر داشتیم ا
باهم حرف میزدیم درمورد اینده زندگیمون
اما کم کم کمرنگ شد تماساش پیاماش
احوالمو نمیپرسید هفته ها
من همیشه زنگ میزدم جویای احوالش بودم خیلی بهش وابسته شده بودم
خیلی عذاب میکشیدم از رفتاراش
از بی محلیاش از بی توجهیاش
بعداز ۲۰ روز یا ده روز بالاخره جواب پیاممو میداد و یکم حرف میزد و میرفت
منم مثل مرغ پرکنده داشتم این ور بی تابی میکردم برای یک لحظه بودن باهاش ولی اون بی توجه بود
من با این بی محلی هاش ۹ ماه دوم اوردم و عذاب کشیدم تا بالاخره خیلی اتفاقی فهمیدم بهم خیانت کرده
دختره خودش اومد پی ویم و گفت از زندگیش برو بیرون ماهمو دوس داریم
رفتم ب خودش میگم با پررویی تمام رابطمونو تموم کرد و گفت دیگه ن زنگ بزن ن پیام بده بهم و آبرومو ببری آبروتو میبرم
خیلی درد اور بود برام البته از همه جریاناتمون خواهرش خبر داشت با خواهرش دوست صمیمیم
از اینکه خواهرش فهمیده بود و باهاش دعوا کرده بود بدش اومد و میگفت چرا بهش گفتی
و تا یک ماه پیش ک دوباره باهم حرف زدیم و همو دیدیم عذر خواهی کرد و گفت نمیتونم تورو فراموش کنم من تو رو میخوام همیشه و اون قضیه اون چیزی ک فکر میکنی نبود و از این حرفا
ادمه عصبیه یعنی زود عصبی میشه و زودم از کارش پشیمون میشه
اخلاقاش یه جوریه نمیتونم راستو دروغشو تشخیص بدم
ولی به خاطر یکی دوساعت دیدنم از درسش و کارش گذشت اومد چون از هم دوریم اون یه شهر دیگس و زود برگشت رفتاراش جوریه ک باورمیکنم دوسم داره اما اخلاقش پشت گوشی یه جور دیگس
الانم به خاطر درسش خیلی کم باهم حرف میزنیم
نمیخوام مثل قبل بهش وابسته بشم
بارها گفته من الان نمیتونم زندگی تشکیل بدم باید چن سال صبر کنیم
و آینده هنوز نامعلومه
تو این چن سال من خواستگار زیاد داشتم که به خاطر اون همشو رد کردم
خیلی دوسش دارم واقعا دیونشم نمیتونم به اینده بدون اون فکر کنم
الان یه خواستگار دارم موقعیتش عالیه خانوادم راضین نمیتونم دیگه هیچ ایرادی بگیرم از پسره همه چیزش خوبه
ولی من دلم پیش یکی دیگس
خیلی سردرگمم نمیدونم چیکار کنم
میدونم ک آینده نامعلومه معلوم نیس که بیاد خواستگاریم یانه
ولی من یا با اون زندگی میکنم یا ترجیح میدم تنها باشم تا اخر عمر
از این ورم خانوادم میگن چرا ازدواج نمیکنی
خیلی گیجم
درضمن دانشجو هستم و مشغول درس خوندنم
میخوام درسمو بخونم درکنارش با اونی ک دوس دارم هستم اگرم خداکنه
که قسمتم باشه و باهم زندگیمونو شروع کنیم
ولی دو دلم از یه طرف اینکه هیچ تضمینی نیس بیاد خواستگاریم از این ورم اخلاقاش اذیتم میکنه سعی میکنم کمتر بهش فکر کنم و عادت کردم به هفته ای یکبار حرف زدن باهاش یا اینکه زنگ بزنم جواب نده
اینقد فکر کردم این مدت ذهنم خسته شده
نمیتونم درست تصمیم بگیرم
اما اینو میدونم که اگه به این خواستگارم جواب بدم فردا پس فردا تو زندگیم
همیشه بهش فکر میکنم همیشه تو ذهنمه نمیتونم فراموشش کنم چون همو میبینیم بالاخره
نمیخوام تو زندگیم خیانت کنم به اون اقا
من دلم پیش یکی دیگس نمیتونم ازش دل بکنم
نزدیک ۵ ساله ک نتونستم با تموم کاراشم باز نتونستم
دیونشم به هیچ پسری به جز اون نمیتونم فکر کنم
میشه راهنماییم کنین چیکار کنم خیلی سردرگمم
خیلیییی
به نظرتون میشه با عشق یه نفر دیگه کنار یه ادم دیگه زندگی کرد